#غــزل 🎈
شاعر برای گفتن از این غم کمک میخواست
روضه برای شرح این ماتم کمک میخواست
-
آنقدر روی پیکرش زخم و کبودی بود
مرهم برای زخم از مرهم کمک میخواست
-
از راه رفتنهای او چیزی نخواهم گفت
وقتی برای ایستادن هم کمک میخواست...
-
آتش میان خیمهها افتاد و از آن روز
شانه میان گیسوی درهم کمک میخواست
-
در خاطرش آمد رباب آن روز از باران
حتی به قدر بارشی نم نم کمک میخواست
-
یاد مدینه زنده شد در کنج ویرانه
عمه برای غسل او آن دم کمک میخواست
-
یادش بخیر آن روز آخر مادر پیرم
از من برای نصب یک پرچم کمک میخواست
#عباس_جواهری_رفیع
#شب_سوم_محرم🥀
@yekam_harf_del