🌴نوجوون بودم و محله مون تازه دسته راه انداخته بود، خیلی داشتیم برا زدن طبل و زنجیر جلو مسجد آقایی پشت وانت بلندگوها پخش میکرد تا دسته راه بیفته... 🌲نوبت به رسید و منم مثل بقیه پسرها خودمو کشیدم جلو، رفتم رو سپر وانت و دستم رو دراز کردم برا گرفتن که... 🔘یکی از هیئت با صدای زمختش داد زد: به این پسر نده!!! گفت چرا حاجی؟ منم که چشام سیاهی رفت به زور شنیدم که این پسر پیرهن نپوشیده، نمیخاد تو دسته ها باشه!!! ◼️نمی دونم چه جوری خودمو رسوندم خونه و چی به گفتم که بلند شد رفت خونه مادربزرگم و با پبراهن کهنه و گشاد داییم برگشت... ✔️فردا تو هیئت برا منم دادند و محله هم لابد خوش خوشانش شد که کرده یه بچه سیزده ساله رو 👌پس فردا که از نماز جماعت برگشت رو پاک کرده بود ولی معلوم بود گریه کرده، گفتم چی شده مامان؟ 🌴گفت خانوم اومده که به بگو رو حلال کنه🙏 👈پرسیدم چی شده مگه؟ گفت دقیق نمی دونم، فقط گفت دیشب خواب دیده که زنجیرزنان محله بوده و یه عده رو داخل راه نمی دادند ولی نوجوانی با داخل حرم آقامون بوده!!!! 🌲🌲🌲🌲 👌الان بعد سی سال اون هیئت، پیرمردی دوست داشتنی شده و بچه های .. همون داداشی که اتفاقا 😉😉 🖊آره.... اینم که چه جوری میشه از که زنجیر بهت نداد بیست سال بعدش تا دختر گرفت، خودش داستان دیگری است!!!! //////// 🌓کانال یک نفر از هشتاد میلیون @yekaz80 🖌ارتباط با ما @yekaz_80 ✔️استفاده از مطالب کانال چه با ذکر منبع، چه بدون ذکر منبع آزاد است