#دورکعت_قصه
هفت، هشت سالی می شد که با هم دوست👬 بودیم. قرار همیشگی مون مسجد🕌 بود. بعد از نماز📿 می رفتیم کتابخانه ی مسجد و درس📚 می خوندیم.
نتایج🗞 کنکور که اومد هر کدوممون یه جا افتاده بودیم. 😔
بعد از کلی پرس و جو شماره تلفنش📱 رو پیدا کردم و دعوتش کردم خونه.
روی کادوی کوچک هدیه اش نوشته بود:
《برای دستهایت
آنگاه که خدا را می خوانی و به نماز📿 می ایستی؛
دستی که مزین به انگشتر عقیق💍 است دوست داشتنیترین دستی است که به درگاه او بلند شده.🤲》
✨ حضرت علی (علیه السلام)، بحارالانوار ۱۴، ۱۸۷
📚دو رکعت قصه، رسول نقی ئی، داستان ۲۱
👇🏻لینک کانال👇🏻
┈┄┅═✾••••••••✾═┅┄┈
@yekghadambesamtkhoda
┈┄┅═✾••••••••✾═┅┄┈