بازهم شب شد و شعری لبِ میدان گفتم
حسرتِ داشتنت را به خیابان گفتم
خسته از دردِ خماری به تو اندیشیدم
مست شد چشم من از عکس تو، هذیان گفتم
مست بودم که به یاد تو دو لیوان چایی
ریختم با تو چقدر از لبِ ایوان گفتم
چایی ام سرد شد و از دهن افتاد ولی
گرم بودم غزلی با لب لیوان گفتم
چه شبی بود منِ مست و خیالت درهم
داغ بودم کمی از حسرتِ باران گفتم
𝄞⃟♥︎
@yekjoreyshaer. 🦋
✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾