زنی با چشم‌های قهوه‌ای جامانده در جانم خیالش با من است اما حواسش را نمی‌دانم زنی که چشم او از شعر سعدی سردرآورده و من هر شب برای دیدن او شعر می‌خوانم چه بی رحمانه مویش را به روی شانه می‌ریزد و من در حسرتش مانند موهایش پریشانم به بی‌خوابی این دیوانه قانع نیست چشمانش سرم را داده در دستم به دنبال بیابانم مداوم می‌شمارم، چندمین دیوانه‌اش هستم که امشب باخیالش می‌سپارم لب به قلیانم نمی‌خواهم کنار دیگری پیدا کنم او را توافق کرده‌ام با این زن جامانده در جانم 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾