مرحوم میرزا محمد تنکابنی در کتاب «قصص العلماء» می نویسد: «شاه عباس روزی به دیدن ملا عبدالله تونی آمد و آخوند مدرسه ‌ای ساخته بود ولی خالی از طلاب بود. سلطان در بازدید مدرسه از ملا عبدالله سؤال کرد: چرا مدرسه شما از طلاب خالی است؟. ملا عبدالله در جواب گفت: پاسخ این سؤال را بعداً به شما خواهم گفت. پس روزی آخوند ملا عبدالله به بازدید شاه عباس رفت، پس از طی تعارفات و گفتگوها پادشاه به ملا عبدالله گفت: چیزی از من خواهش کن! آخوند گفت: من مطلبی ندارم. سلطان اصرار کرد!. آخوند گفت: اکنون که شما اصرار دارید، یک حاجت دارم و آن این که من سواراسب شوم و شما در پیش روی من پیاده در میدان شاه حرکت کنید!. سلطان گفت: حکمت این کار چیست؟. آخوند گفت: جوابش را بعداً می گویم. آخوند ملا عبدالله سواراسب شد و شاه عباس در پیش روی او پیاده حرکت کرد و قدری راه رفته و همه اهل شهر این منظره را دیدند. سپس آخوند از سلطان خداحافظی کرد و به منزل آمد. بعد از مدتی سلطان بار دیگر به دیدن آخوند ملا عبدالله آمد و دید که مدرسه آخوند پُر از جمعیت طلاب است. وی از آخوند سؤال کرد: مدتی قبل مدرسه شما از طلاب خالی بود، اکنون مدرسه مملو از طلبه گردیده، دلیلش چیست؟ آخوند گفت: دلیلش به آن روز که از شما خواهش کردم شما پیاده و من سواره بین مردم برویم، مرتبط است. دلیلش آن است که مردم در ابتدای امر، فضیلت علم و عالم را نمی دانستند و ظاهربین بودند لذا ابتدا در مدرسه من کسی جمع نشد و در آن زمان که من سواراسب شدم و شما پیاده در جلو راه رفتید، مردم ارزش علم را فهمیدند که ارزش علم آن قدر زیاد است که پادشاه پیاده و در پیش رویِ عالم راه می ‌‌رود؛ لذا به جهت عزت دنیا و طلب جاه و جلال مال دنیا در مدرسه جمع شده و مشغول تحصیل می ‌‌باشند و چون بعضی از مراتب علم را طی کنند، نیت آن ها خالص خواهد شد و قصد قربتی که مقصود اصلی در علم و جمیع عبادات است، حاصل خواهد شد.  ❉‌্᭄💚𝄞 @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══