🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 ﷽ داستان هفدهم🔹🔸🔹🔸 💢💢علی(ع) برادر محمد(ص) سالم گوید امیرالمومنین فرمود رسول اکرم به خدیجه در مکه مکرمه فرمان داد و خدیجه به دستور عمل کرد و طعامی پخت و به علی فرمود: فرزندان عبدالمطلب را به نزد من دعوت کن علی چهل مرد را فراخواند حضرت رسول اکرم به علی فرمود طعام را تو حاضر کن. علی فرماید: آبگوشت را به نزد آنان بردم که تنها خوراک که یک تن از آنها می شد همه از آنها خوردند و سیر شدند و دست کشیدند. رسول خدا سپس فرمود به آنان آب ده. من با ظرفی که یک نفر را فقط سیراب می‌کرد آبشان دادم و همه سیراب شدند. ابولهب گفت: محمد شما را سحر کرد سپس پراکنده شدند و حضرت دعوتی در امر دین از ایشان نکرد چند روزی بگذشت بدان گونه غذایی آماده ساخت و سپس به من فرمان داد آنان را جمع کردم و خوردند آنگاه به آنها فرمود: در امر رسالت چه کسی مرا کمک می دهد و با من بیعت می کند تا اینکه برادرم شود و بهشت برای او باشد؟ علی می‌فرماید من عرض کردم یا رسول الله من این کار را می کنم در حالی که سنم از همه کمتر و ساق پایم از همه باریک تر می باشد. مردم خاموش ماندند. سپس به ابوطالب گفتند پسرت را نمی‌بینی؟ ابوطالب گفت او را به حال خود واگذارید که از پسر عموی خود در خیرخواهی کوتاهی نمی کند. ادامه دارد... ⬅️⬅️ برگرفته از کتاب امام علی(علیه السلام) از طلوع تا غروب 🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊 🌹✨یــــوســــف زهـــــرا (س)✨🌹 http://eitaa.com/joinchat/1998651393Cf34e69b927