📌 شهید سپیدپوش ▫️ نمی‌خواهم گریه کنم. دوست دارم تمام امشب را خیال‌بافی کنم. مثلاً خیال کنم که الان خانه پُر از رفت و آمد است. بچه‌ها از در و دیوار بالا می‌روند و بزرگ‌ترها گُل می‌گویند و گُل می‌شنوند... ▪️ آبجی مریم غذای مورد علاقه‌ات را درست کرده و خانه پُر شده است از عطر خوش قرمه‌سبزی... همه‌جا را چراغانی کرده‌ایم تا همسایه‌ها بدانند حاجی داریم. ▫️ فردا شب هم که از راه رسیدی، چمدانت را باز می‌کنی و نوه‌ها دورت حلقه می‌زنند تا سوغاتی بگیرند. دوست دارم فکر کنم تو زنده هستی بابا و من فردا به فرودگاه می‌آیم تا تو را به خانه برگردانم. ▪️ اما... اما واقعیت چیزی جز همهٔ این‌هاست... راستش این چند روز خواستم به خدا شکایت کنم، اما دائماً یادم می‌افتد که خودت اینطور خواستی. ▫️ هیچ‌وقت دوست نداشتی کوچک بمیری... همیشه مرگ بزرگ می‌خواستی و به آن رسیدی...  آرزویت این بود که خانهٔ خدا را ببینی. می‌گفتی می‌خواهم بروم… شاید مهدی فاطمه را در صحرای عرفات ببینم... ▪️ یادم نمی‌آید روزی دعای عهدت را نخوانده باشی و به این فراز که می‌رسیدی، اشک نریخته باشی: «اللّٰهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنِی وَبَیْنَهُ الْمَوْتُ...» ▫️ هنوز هم صدایت در گوشم می‌پیچد... حتم دارم که او را دیده‌ای و روزی هم با آقا برمی‌گردی... کاش باشم و آن روز را ببینم. برایم دعا کن بابای شهیدم. من هم دوست دارم بزرگ زندگی کنم و بزرگ بمیرم... 📖 ؛ به مناسبت روز بزرگداشت فاجعه منا @yousefezahra