خيز، اِى بندهء مَحروم و گُنه کار! بيا  يک شب اى خُفتهء غَفلت‌زَدِه بيدار بيا بَس شَب و روز که در زيرِ لَحَد خواهى خُفت دَم غَنيمَت به شُمار اِمشب و بيدار بيا شَبِ فِيض است و درِ تُوبه و رَحمت باز است خيز، اى عَبدِ پَشيمان و خَطا کار بيا پردهء شَب که بُوَد آيَتِ ستّارىِ من دور از ديدهء مردم، به شَبِ تار بيا اين تويى، بندهء آلودِه و شَرمندهء من اين منم، خالِق بَخشندهء ستّار، بيا مَگُشا دَستِ نيازت به عَطاى دِگران دِل به من بَسته و بُگُسستِه زِ اَغيار بيا فُرصَت از دَست مَدِه، مى‌گُذرد اين لَحَظات مَنِشين غافل و بى‌حاصل و بیکار، بيا