🌸 کودکی که شفا یافت 🌸
داستان 16
🍀 از محمّد بن رزخی، نقل میکند که گفت: در سامره، در مسجد معروف به مسجد زبید، در کوچه جوانی را دیدم که میگفت: من هاشمی هستم... تا آن جا که رزخی گفت: فردا که شد، آن هاشمی مرا به مهمانی به منزل خود برد، و کنیزکی را صدا زد و گفت: جریان مولود و میل سرمه را برای مولای خود بگو، کنیز گفت: کودک دردمندی داشتیم، خانمم گفت: به در خانه ی حضرت عسکری (ع) برو و به حکیمه خاتون بگو چیزی برای شفای کودک بدهد. رفتم و مطلب را به عرض رساندم. (حکیمه خاتون) فرمود: آن میل سرمه ای را که در چشم فرزندی که دیشب متولد شد (یعنی حضرت صاحب علیه السلام) کردیم، بیاورید. آوردند و آن را به من داد. خانمم با آن در چشم کودک سرمه کشید و شفا یافت و مدتی در منزل ما بود که بوسیلهء آن مریضهایمان را علاج می کردیم، تا این که خود به خود گم شد.