🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 ﷽ باامام_زمان 🔻تشرف شيخ انصاري يكي از طلبه‌هاي عراق نقل مي كند: ايام زيارتي امام حسين کربلا مشرف بوديم، شبی خانه یكي از دوستان دعوت داشتم، شب بود، هوا تاريك و برق هم که نبود،[ حدود صد و سی سال قبل] لذا يك چراغ روشنايي قديمي در دست داشتم، باران هم آمده بود، در كوچه‌هاي كربلا مي رفتم كه يك مرتبه ديدم يك آقايي به طرف من مي آيد در حالي كه عبايش را روي سرش كشيده است. وقتي مقابل من رسيد ديدم استادم شيخ انصاري است. تعجب كردم كه اين موقع شب در اين كوچه‌هاي پر از گل، بدون چراغ كجا مي رود؟! نور چراغم را كم كردم و چراغ را زير عبا گرفتم و آهسته دنبالشان راه افتادم. ديدم از اين كوچه به آن كوچه حركت كرد تا اينكه به خانه¬ای رسيد. آنجا ایستاد، آرام جلو رفتم دیدم سرش را گذاشته به دیوار و دارد زیارت جامعه کبیره می‌خواند. تعجب کردم. شیخ انصاری، ‌در دل شب، در این خانه سر به دیوار گذاشته و دارد زیارت جامعه می‌خواند! یعنی چه؟! که یکدفعه در باز شد و ايشان به داخل خانه رفت، من هم برگشتم. چند روز بعد كه به نجف آمدم، خدمت شيخ رسيدم و به آقا عرض كردم: فلان شب شما در كربلا توی آن کوچه کجا رفتی؟ فرمودند تو کجا بودی؟ گفتم من پشت سرتان بودم و همه را دیدم، فرمودند: تا وقتی من زنده هستم به کسی نگو؛ [ گفتم چشم] فرمود: هر موقعی براي من مشکلی پیش می‌آید به حرم امیر المؤمنین علیه السلام مشرف می‌شوم و از حضرت سوال می‌کنم و جواب می‌شنوم. چند شب پيش در کربلا سوالی برایم پیش آمد به حرم حضرت اباعبد الله علیه السلام رفتم تا از ايشان بپرسم. حضرت فرمودند: فرزندم مهدی در منزلشان است، برو آنجا از فرزندم مهدی سوال کن! 🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊 🌹یــــوســــف زهـــــرا (س)🌹 http://eitaa.com/joinchat/1998651393Cf34e69b927