فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جعفر آمده بود از در نیامده بود از دیوار خود را بالا کشانده و سر دیوار نشسته بود خسته و خمیده لباس های سپاه به برش بود پاره... لب هایش داغمه بسته بود اختر که دیدش از ته اتاق کند و به ایوان آمد اختر منم آمده ام اختر گفت: حالا آمده ای بعد از #۱۵سال میخواهمت چیکار؟! و رو گرداند طرف جعفر و گرده اش را نشان داد: نگاه کن پینه بسته پانزده سال این رادیو بر دوش من بوده.... جعفر چشم های بی رمقش را مالاند و گفت: می آمدم دیگر تو صبر نداشتی از روی دیوار پرید و پر چارقد اختر را گرفت و اشک چشم زن را پاک کرد.... جایم خوب بود تا حالا بی قراری نکن... اختر نمی‌دانست خواب چه تعبیری دارد کنار راه ایستاده بود و دسته های عاشورایی می‌گذشتند و اختر نگاهی به دسته ها داشت.... 😢😢😢😭😭😭 @yousof_e_moghavemat