آمدم آقاسید...
آمدم و از شما بابت خندیدنها و جوانیکردنهایم معذرت خواستم
اما خودمانیم من واقعا
به شما حسودی کردم...
تا دیروز خیال میکردم این جمعیتها آرشیوی است و هرچه برخی دوستانم در دانشگاه روزگاری میگفتند : فلانی! لااقل یکبار بیا!
چون دنبال دردسر نبودم و نمیخواستم اصلا با آنها همکلام شوم میگفتم نه مرسی من ساندیس دوست ندارم...:)
امروز آمدم، خبری از ساندیس نبود
جمعیت زیاد بود، شلوغ بود
من آخرین باری که جمعیت شلوغ
دیدم، خاکسپاری مرتضی پاشایی بود
ولی این کجا و آن کجا...
به من فقط یک بطری آب رسید
دروغ چرا، مترو هم رایگان بود!
فقط همین و این همین گفتنها
برای شما خواندنش راحت است
برای من نوشتنش دشوار
هضم کردن این واقعیتها هم بماند!
من تازه کتاب وقتی نیچهگریست را تمام کردم
همچنین دنیای سوفی را
همچینین قدرت عادت را
اما شاید برایت عجیب بیاید سید!
من امروز نهجالبلاغه خواندم!
فاز فیلمهای سینمایی را برنمیدارم که وای من مسحور شدم
نه!
اما برایم جالب بود، خیلی جالب...
ذهن فلسفیام که هگل و کانت را
هرمنوتیک را و حس گرایی را باور داشت
عجیب به تکاپو افتادهاست
پیش میروم ببینم به کجا میرسیم..
آقاسید...
گریههای امروزم را بگذار پای معذرت خواهی...
پ.ن: کماکان همان هشتگهای عجیب:
#شهید_رئیسی
#خادم_الرضا
#شهادتت_مبارک
#شهادت
#امام_رضا
@zaghsiah