#قسمت_۱۳
#پرستار_محجوبم
سارا نچی کرده و خودکار را به دستم می دهد.
-مگه من بی ادبم؟
نگاه متعجبی حواله اش می کنم.
-نه میبینم عوض شدی..
دوباره پشت میزش می نشیند.
-ماه بودم، ماه تر شدم!
برگه آخر را امضا می کنم و وسایلم را جمع می کنم. سارا من من می کند.
-امشب برنامت چیه؟
-هیچی خونم. می خوام کارای این پروژه آخری رو انجام بدم..
-اها..
-چی شده مگه؟
-هیچی همینطوری..
زیپ کیفم را میبندم و از پشت میز بلند شده و سمتش می روم. غرق در فکر بود. بی هوا از پشت بغلش می کنم.
-خب نگفتی؟
میخندد.
-هیچی بابا...
-ســـــارا
-خیلی خب بابا، خفم کردی. واسم خواستگار اومده..
زهرا علیپور✍
🍃
🌸🍃