#قسمت_۱۵
#پرستار_محجوبم
نگران می شوم.
-چی شده؟
پوفی کشیده و از پشت میزش بلند می شود و سمت پنجره می رود.
-یک مسئله ای به میون اومده که تو انتخابم مردد شدم..
متعجب پشتش قرار می گیرم.
-داری نگرانم می کنی سارا..تو که مهدی رو دوست داری..
به کفش هایش خیره می شود.
-درسته، خیلی هم دوستش دارم. اما..
با بغض سمتم میچرخد و دستم را می گیرد.
-اما زهرا، مهدی یک خواسته ای ازم داشت. ازم خواست اگر ممکنه کارم رو رها کنم. میگه دوست ندارم همسرم زحمت بکشه و دوست داره خانم خونش باشم..
جا خورده بودم ولی این مسئله تازه ای نبود. لبخند گرمی زده و دست هایش را میفشارم.
-واسه این مرددی؟
لب میگزد.
زهرا علیپور✍
🍃
🌸🍃