-حلماجان! مثل دخترمنه. به کارهای خونه رسیدگی می کنه.. سری تکان می دهم و با او دست می دهم. -خوشبختم از آشناییت عزیزم.. سنش کم دیده می شد. شاید پانزده یا شانزده سال بیشتر نداشت. اما آرایش صورتش کمی سنش را بیشتر جلوه می داد. -منم همینطور! -خب دخترم، توضیحاتم کافی بود؟ -بله آقای یکتا. فقط برای سرکار؟ -نگران نباش. هر روز صبح با راننده شخصی شرکت، میری و با همونم برمیگردی.. -باعث زحمت میشه.. -این چه حرفیه دخترم. شما رحمتی. شرمندم که خودم نمیتونم برسونمت. میترسم بدقول شم. اکثرا درگیر جلسات و سمینارهای مختلفم و برنامه های کاریم ساعت دقیقی ندارن.. -میفهمم! -خب نظرت چیه بریم با نرگس جان آشنا بشیم؟ -مشتاقم! زهرا علیپور✍ 🍃 🌸🍃