عبدالحسین، اول در سبزی فروشے کار
مے کرد و مدتے هم در شیر فروشے بود.
اما زود از آنجا بیرون آمد!...
مےگفت: سبزےفروش آشغال تحویل مردم مےدهد و شیرفروش آب قاطے شیر مےکند و مےفروشد!...
خیلیها به او گفتند که اگر این کارها را
نکنے رشد نمےکنے! و او هم مےگفت:
نمےخواهم رشد کنم...
یک روز صبح از خانه بیرون رفت.
و شب که برگشت، متر بنّایے و کمے
وسایل خریده بود صبح رفت براے کار بنّایے.
وقتی آمد خیلے خوشحال بود!
ده تومان مزد گرفته بود! به بچه نان که مےداد، مےگفت: از صبح تا الان زحمت کشیده ام!
بخور! نان حلال است. بالاخره هم بنّا شد.
شهید عبدالحسین برونسی
📚کتاب خاکهاے نرم کوشک
·نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh