برشی از کتاب سربلند
راوی: مادرشهید محسن حججی
ماه رمضان آخری ده روز مرخصی گرفت و من و پدرش را برد مشهد.
گرم بود ظهر که نماز جماعت میخواندیم من را با تاکسی برمیگرداند هتل که اذیت نشوم.
خودش نمیخوابید،دوباره برمیگشت حرم.
میایستاد به دعا و نماز. شب بیستویکم توی صحن هدایت نشسته بودم. پیام محسن آمد روی گوشیام.
قسمم داده بود: مامان تورو خدا دعا کن یه بار دیگه قسمتم بشه برم سوریه و روسفید بشم.
همان شب ،قران که روی سر گرفتیم از ته دل برایش دعا کردم که بیبی بطلبد،پسرم برود.
شهید محسن عزیز برا روسفیدی ما هم دعا کن.
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh