🍃🌸🍃🌸🍃
#هوالعشق
#معجزه_زندگی_من
#قسمت_هشتم
روزا ها و هفته ها سپری میشن
هیچ جا مثل اتاقم بهم آرامش نمیده
چند وقتیه به شدت ساکت و گوشه گیر شدم
دیگه دارم همه رو نگران میکنم
تا زمانی که لازم نباشه از اتاقم بیرون نمیام
نمیدونم چمه ...تنهایی رو ترجیح میدم به هر چیزی
ارتباطمو با دوستام کم کردم از بس دیر به دیر جوابشون رو دادم ازم بشدت دلگیرن...
سپیده که بعد اون شب یکی دوباردیگه هم زنگ زد من با تندی جواب دادم که کلی ناراحت شد
نگین هم چندباری باهام صحبت کرد خواست برم تو جمعشون حتی فکرشم دیوونم میکنه بهش گفتم کاری به من نداشته باشید لطفا
نمیدونم شاید منتظره یه بهونه بودم تا باخودم خلوت کنم
امشب قراره زینب اینا بیان خونمون وای اصلا حوصلشونو ندارم
چند سالی میشه رفت آمد خونوادگی داریم حسینم با داداش زینب خیلی صمیمیه و همیشه باهمن اون موقع هایادمه چقدر تلاش میکردن منو به زینب نزدیک کنن اما من ازش خوشم نمیومد خیلی راستش یکمم بهش حسودیم میشد اخه همه قبولش دارن همه دوسش دارن
از حق نگذریم دختره خیلی خوبیه خیلی هم مهربونه اما خب زمین تا آسمون فرق داریم هیچوقت نتونستم به عنوان یه دوست صمیمی ببینمش
تصمیم گرفتم امروز وانمود کنم که حالم خوبه دلم نمیخواد اوناهم پی ببرن به حال خرابم
.
.
.
مامان_حلماااااا
_بله مامان
مامان_بیا بیرون از اون اتاق این خونه جاهای دیگه ای هم داره ها
_عه مثلا کجارو داره؟
مامان_حالا سربه سر من میزاریبیایکم کمک من کن شب مهمون داریم
_چشششششم شما فقط بگو چیکار کنم؟
مامان_سالاد درست کن بلدی که ان شاالله
_سالادمم براتون درست میکنم دیگه چی؟
مامان_تو فعلا سالادو درست کن
حلما ریز خوردش کنی ها
_چشم خوشگله
مامان_تو چرا این مدلی شدی باید ببرمت دکتر نگرانتم
_دکترررررر برای چی؟
چی باعث شده فکر کنین دکتر لازم دارم؟؟
مامان_والا انگار جن زده شدی یهو ساکت میشی شب تا صبح تو اون اتاق معلوم نیست چیکار میکنی
یهو میخندی خل بازی در میاری بعد میگی من خوبم
جواب دوستاتو چرا نمیدی
_عه مامان مگه بده همش ور دلتونم
مامان_نه والا بد که نیست ولی اخه تورو نمیشد بند کرد تو خونه ولی الان چه میدونم والا سالادتو درست کن حالا
چشم
مشغول سالاد درست کردن شدم رفتم تو فکر ...
مامان راست میگه برای اینکه وانمود کنم حالم خوبه مسخره بازی درمیارم تو جمع ولی وقتایی که تو اتاقم هستم یه مدل دیگم جدی جدی دارم خل میشم
آخخخخخ
مامان_خدامرگم بده چیشد؟؟
_دستموو بجایِ کاهو بریدم
مامان_پاشو پاشو من از تو کار نخواستم برو از تو کابینت چسب بردار بزن دستت
_کاهوهارو خونی کردی دختر
حلما_اشکال نداره که بشورش
مامان_وا
حلما_خو نشورش
مامان_بیابرو دختر نخواستم اصلا فقط بی زحمت دمه غروب از اتاقت بیا بیرون مهمونا میان زشته تو اتاقت باشی
حلما_خو من رفتم کاری بود صدام نکنی ناراحت میشم هاااا از ما گفتن بود
مامان_برو بچه
میخواستم برم سمت اتاقم که در زدن
حسین و بابا بودن
درو باز کردم
حلما_سلام بابایی
بابا_به حلما خانوم چه عجب شمارو هم زیارت کردیم
حلما_عه بابا من که همش خونم
حسین_علیک سلام ابجی خانوم
حلما_عه سلام داداش
حسین_من به این گندگی رو نمیبینی
حلما_نه چشمایه من ریز بینه
حسین_بچه پرو
حلما_خب دیگه من برم
بابا_کجا باباجان
حلما_تو اتاقم استراحت کنم خستم خیلی
حسین_ببخشید دقیقا چیکار میکنی که انقد خسته ای همش
حلما_خب من استراحت میکنم بعد استراحت کلی انرژی میگره از آدم در نتیجه باید باز کلی استراحت کنم تا خستگی استراحت قبلی در بره
حلما_ما رفتیم
ادامه دارد...
🍃🌸🍃🌸🍃
✍نویسنده:
#رز_سرخ
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh