🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️ ☔️🍄🌈🦋☔️ 🍄🌈🦋 ☀️هوالحبیب 🌈 🦋 🍄 📝به قلم ☔️ 📂 🖇 خانم جون با دیدنم لبخندی زد _یک همسر خوب همیشه باید وقتی شوهرش میاد مرتب و آماده باشه.آفرین بهت .همیشه همینطور باش عزیزم لبخندی زدم _چشم خانجون. نیم ساعتی نگذشته بود که صدای آیفون بلند شد . برای دیدنش عجیب بیقراربودم .با عجله به سمت آیفون پا تند کردم _سلام آقا صدای مهربانش بر جانم نشست _سلام عزیزم در را باز کردم و به سمت بیرون رفتم . مرد جذاب من وارد حیاط شد و به سمتم آمد .لبخند بر لبانش نقش بسته بود. دوقدم به سمتش رفتم .مقابلم که ایستاد دستش را به سمتم دراز کرد. به آرامی دستم را میان دستان گرمش جای دادم _خوش اومدی _ممنون عزیزم باهم واردخانه شدیم . کیان با محبت با مادر و خانم جان خوش و بش کرد و مقابل خانم جان نشست . من هم بعد از پذیرایی کردن از او کنارش نشستم .با صدای خانم جون چشم از کیان گرفتم و به او دوختم _خوبی مادر؟خانواده محترمت خوبن کیان با مهربانی گفت _ممنونم خانجون .الحمدالله اونها هم خوبن سلام رسوندن خدمتت. _سلامت باشند .غرض از مزاحمت اینکه من از روژان خواستم زنگ بزنه شما بیای تا در مورد جشنتون صحبت کنیم _بله ،بفرمایید من درخدمتم _ببین پسرم واقعیتش اینه که ما دوتا خانواده باهم اختلاف سلیقه داریم .ما مهمونیامون مدتهاست که مختلط بوده ،خدا شاهده که همیشه ناراضی بودم ولی چه کنم که دیگه دوره و زمون باب دل من نمیچرخه .خانواده شما هم که قطعا اینجور مهمونی هایی رو نه شرکت میکنند و نه موافقش هستند،درسته؟ نمیدانم چرا ولی از کیان خجالت میکشیدم که چنین بحثی به راه افتاده وقتی خودم هم کار و اعتقادات او را می پسندم . _بله درسته. _عزیزم حالا پدر و مادر روژان اصراردارند که جشن عروسی مختلط باشه با شنیدن این جمله ،کمی اخمهایش بهم پیچید . _ببخشید خاتون .من با همه احترامی که برای مامان و پدرجون قائلم ولی نمیتونم این رو قبول کنم .جدای از اعتقاداتم من غیرتم اجازه نمیده چشم مردهای دیگه ای به همسر جوان و زیبام بیفته.نمیخوام خدای ناکرده به کسی توهین کنم ولی من هرچقدر هم بدونم چشم مردان فامیل دو طرف پاکه ولی زیبایی همسرم رو فقط مختص محارمش میدونم میتوانستم به راحتی ،برق تحسین را در چشمان خانم جان ببینم. به کیان که مرا نگاه میکرد چشم دوختم.اینبار مرا مخاطب قرار داد _روژان جان نمیخوام ناراحتت کنم .میدونم که شب عروسیمون چقدر واست مهمه .میخوام بدونی هزاران برابر از شب عروسی تو و رضایت خدا برام مهمه.شرمنده اتم ولی نمیتونم با این تصمیمتون موافقت کنم . تا خواستم لب باز کنم و به او بگویم که من هم از اول با ا هم عقیده بوده ام .مادر با عصبانیت گفت _قرار نبود تعصبات کورکورانه اتون رو به دخترم تلقین کنید .مردان طایفه ما اونقدر با غیرت هستند که چشمشون دنبال ناموس مردم نباشه . &ادامه دارد... ☔️🍄🌈🦋☔️🍄🌈🦋☔️ نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh