میگفت خسته نشدۍ از این همه رفاقت با شهدا..؟ گفتم چرا خستہ بشم؟ تازه دارم راه درست رو میرم... گفت سخت نیست دارۍ مثہ شهدا رفتار میکنے... گفتم خیلی سخته ،مثه نگه داشتن آتیش تو دسته ولی تازه دارم معنی عشـق رو میفهمم... گفت باشہ اصلا هرچی تو بگے ولی آخر این رفاقـت چیه...؟! گفتم : لیاقت نوکری حضرت‌زینـب (س) مهر تایید عمہ‌سادات برگشت گفت میشہ منم با شهدا دوست بشم...؟! منم این رفاقتـ رو میخوام... حالا باید چیکار کنم مثہ شهدا بشم اخرهم شهید شم...؟ گفتم یہ شرط داره ... گفت چہ شرطۍ؟ گفتم: شهادت بہ‌شرط رعایت... گفت باشہ هرچند سختہ ‌ولے میخوام شهیدانه زندگے کنم تا مثہ شهدا بمیرم... شهیدحمیدسیاهکالی‌مرادی نشر معارف شهدا درایتا @zakhmiyan_eshgh