_دلار رو به قیمت ایران حساب کن ببین چقدر ارز از ایران میره. نگاهم میکند و ابرو بالا میدهد. _اوایلش چیزی حول و حوش سی درصد میلیون میشه! شهاب میگوید:بابا اونجا ماشینی که اینجا پونصد میلیونه،بیست میلیون کنار خیابون میفروشند. درست حساب کن. وحید هاج و واج است و با چشم و ابرو از من میخواهد که این همه گنگی را توضیح دهم. _بحث بچه‌ها تو خارجه. یه ماشین بیست میلیونی که پولش رو قسطی میگیرند و یه آپارتمان که کرایه‌اش رو میگیرند و فضای درس و کاری که پول درس خوندن رو میگیرند،چهل درصد حقوق رو هم مالیات میگیرند. ابروهای وحید پایین می‌آید و کمی جمع‌تر هم میشود. رو از ما میگیرد و به بیابان نگاه میکند و میگوید:دولت ما اگر به نخبه‌های خودمون یه مسکن مهر قسطی میداد و برای این درسایی که خونده بودیم تعریف کار میکرد،سربازی رو هم درست میکرد کسی نمیرفت! _نه قبول ندارم! علیرضا موبایلش را در جیب شلوارش فرو میکند و ادامه میدهد:قبول ندارم چون تک بعدی میشه. اگر به همین بود بله. اما یه نقطه ابهامی این وسط هست که اصل اونه. و الا الان که حساب کتاب کردم،با دویست میلیون که اندازه دو هزار برابرش ازت کار میکشند،نیست. بین بچه‌هایی که رفتند پولدار هم بود که خونه و ماشین هم داشت و رفت!بحث خونه و ماشین که بچه بازیه. اونجا اجاره نشینی،اینجا هم. اونجا هزینه‌ها هم اینقدر بالا هست که هرچی در بیاری خرج بشه. مهم اینه جای پولدار شدن اینجاست!اگه راه و چاهشو بلد باشی و نخوای کارمند بشی و لم بدی و انتظار یک میز و حقوق کلان نداشته باشی. شهاب میگوید:نمیخوای بگی که عِرق ملی ندارند! وحید میگوید:نمیخوای بگی عِرق ملی یک توهم و کشکه؟وطن یعنی کشک! چشمان بسته‌ام دارد حرف‌های این سه نفر را تصویرسازی میکند. کلمه به کلمه. _پس چی؟نقطه ابهام چیه استاد؟ علی جواب کلام طنز وحید را نمیدهد. سکوت حاکم میشود و فقط صدای زوزه باد است که مثل زوزه‌ی گرگ در سرم میپیچد. کاش امیرحسین فردی زنده بود و جلد سوم کتابش را مینوشت و من بالاخره متوجه میشدم که گرگهای آمریکایی آدم خوار چه بر سرشان آمد. شاید هم ادامه رمانش را خودم بنویسم که گرگهای آمریکایی مغز میخورند!اندیشه ها را میجوند! شانه‌ام را که فشار میدهند چشم باز میکنم. بچه‌ها چقدر عوض شده‌اند در این مدت!گیر داده‌اند و من نمیدانم چرا؟حالا هم تا پرتم نکرده‌اند بیرون از ماشین باید نظرم را بگویم:من نمیدونم منظور علیرضا چیه؟اما فکر میکنم این چاه بزرگ راحت طلبیه!مشکل یه بعد نیست. شکاف بین مدرنیته و سنته که کسی نتونسته برای ما پر کنه! سینا میگفت:((اروپایی‌ها توی جنگ اول و دومشون پدر خودشونو درآوردن. اما بعدش ساختنش.)) همینه دیگه،همه زندگی هم که خوردن و خونه و ماشین نیست. بابا یه چیزای دیگه هم هست. وطن و تعصب و غیرت هم است. حالا هرکی یه چیزیشو داره. مهم تصمیم الآن نسل ماست دیگه. اگه بریم خودمون رو راحت کنیم البته بازم اگه راست باشه راحتیش. یا باید بمونیم و با سختیا جلو بریم. بالاخره ایرانه دیگه با همه کشورا فرق داره والا اینطور چپ و راست نمیزدنمون!اینطور هم نیست که فقط کشور ما کم و کسری داره. رسیدیم و حاج علی می‌بردمان سراغ چیدن سبزی. وحید مسخره‌اش گرفته:به من چه!میثم گفته من بیل بزنم. نگفته که سبزی بچینم‌. تازه من که سبزی خور نیستم. هوی علیرضا تو کی زن میگیری؟ ٭٭٭٭٭--💌 💌 --٭٭٭٭٭ ✍💞سرباز ولایت 💞 🤍خادم الشهدا مدیر کانال🤍 💚نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh