#خاطرات_شهدا 🌷
💠 شما نگذاشتید من بروم
🔰فاصله ما و
#عراقی ها پنجاه، شصت متر بود. بدجور می کوبیدند💥 کار گره خورده بود. باید از وسط میدان مین💣
#معبر باز می کردیم برای پیش روی بچه ها.
🔰هر چه
#تخریب_چی رفته بود زده بودنش. این جور وقت ها بود که سرنوشت یک
#گردان می افتاد دست تخریب چی👤 دل و جرائتی💪 می خواست، این بار
#مجید دواطلب شد کارش درست بود. معبر را باز کرد.
🔰موقع برگشت تیر خورد💥 همه فکر می کردیم
#شهید شده. هفت، هشت تیر خورد به
#شکمش. بچه ها رد شدند، رفتند جلو. انداختیمش توی آمبولانس🚑 شهدا و برگشتیم عقب، دیدیم هنوز
#زنده است.
🔰
#نه_ماه تو کما بود. از پشت شیشه می رفتیم ملاقاتش🛌 باور نمی کردیم زنده از بیمارستان بیاید بیرون. شکمش
#باز بود و دل و روده اش معلوم بود. یک شب، تمام دکترهای بیمارستان مصطفی خمینی
#قطع_امید کردند.
🔰همان شب مادر و مادربزرگش رفتند امامزاده صالح🕌 نذر و نیاز. فردا
#صبح علایم حیاتی اش برگشت. همه تعجب کردند😦 بعد از آن بارها به
#مادربزرگش می گفت: ”
#شما_نگذاشتید_من_بروم”
#شهید_مجید_پازوکی
#شهید_تفحص
نشر معارف شهدا در ایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh