11 مقتل حضرت قاسم به روایت کبریت احمر،بیرجند حضرت قاسم که هنوز به روايت شيخ مفيد در ارشاد و بحار مکلف به جهاد نشده بود، وليکن از بسياري معرفت او به حق امام و فضيلت شهادت در راه خدا از آن جاي که واقعه‏ي کربلا بعض تکاليف خاصه دارد، چنان چه در جهاد جواهر به آن تصريح فرموده، چون بي‏کسي عم خود و احاطه‏ي دشمنان را به او مشاهده نمود، قدم در ميدان مبارزت نهاد: «فلما نظر الحسين عليه‏السلام اليه قد برز اعتنقه و جعلا يبکيان حتي غشي عليهما» يعني: چون نظر امام حسين عليه‏السلام بر قاسم افتاد که عازم ميدان قتال است، او را در بغل کشيد و هر دو شروع به گريه نمودند و آن قدر گريستند که هر دو بزرگوار غش کردند. پس قاسم اذن جهاد از عم خود درخواست نمود و آن حضرت از آن ابا داشت و اذن نمي‏داد. قاسم دست و پاي عم خود را مي‏بوسيد و الحاح مي‏نمود. پس التماس کرد تا آن که اذن گرفت؛ «فخرج و دموعه تسيل علي خديه»؛ مخفي مباد که گريه قاسم در اين حال که اذن گرفت و ميدان مي‏رفت، از خوف کشته شدن نبود؛ زيرا که کمال اشتياق به ملاقات جد و جده و پدر داشت. الغرض، قاسم روانه‏ي ميدان شد و رجز مي‏خواند. ان تنکروني فأنا ابن‏الحسن سبط النبي المصطفي المؤتمن‏ هذا حسين کالأسير المرتهن بين أناس لا سقوا صوب المزن‏ و صورت او مثل ماه بود. پس قتال شديدي کرد - تا آن که به روايت بحارالانوار با آن کودکي، سي و پنج نفر را به درک فرستاد - حميد بن مسلم گفت: در لشکر عمر بن سعد بودم و نظر مي‏کردم به آن غلام که ديدم، پوشيده است ازار و پيراهني و بند يکي از دو نعل او پاره شده بود. پس عمر بن سعد ازدي گفت: «و الله لأشدن عليه.» گفتم: «سبحان الله! چه مي‏خواهي از او؟ به خدا قسم که اگر بزند مرا به شمشيرش، دست به سوي او نگشايم. کفايت مي‏کند او را اين جماعت که دور او را دارند.» گفت: «به خدا قسم که بر او حمله مي‏آورم.» پس تاخت و برنگشت تا آن که فرق مقدس او را شکافت و قاسم از اسب درغلتيد و فرياد مي‏کرد: «يا عماه!» پس حسين مثل باز شکاري صفوف را شکافت. مثل شير خشمناک حمله کرد تا رسانيد خود را به قاتل قاسم، عمر بن سعد ازدي و شمشيري بر او زد و او دست خود را سپر قرار داد. پس دست او از مرفق جدا شد و صيحه کشيد. پس لشکر کوفه هجوم آوردند که او را نجات دهند. آن ملعون در زير سم اسبان پايمال شد و جماعتي گفته‏اند که حضرت قاسم پايمال شد «و العلم عند الله»؛ چون حسين بر سر قاسم آمد، ديد که از شدت درد پا بر زمين مي‏زند. پس حسين عليه‏السلام فرمود: «يعز والله علي عمک أن تدعوه فلا يجيبک أو يجيبک فلا يعينک أو يعينک فلا يغني عنک بعدا لقوم قتلوک.» پس قاسم را به سينه‏ي خود گرفت و دو پاي قاسم به زمين کشيده مي‏شد؛ «و قد وضع صدره علي صدره»؛ و حال آن که سينه‏ي او بر سينه امام بود و او را در ميان کشتگان اهل بيت خود گذاشت و نفرين کرد بر دشمنان و فرمود: «اللهم أحصهم عددا و اقتلهم بددا و لا تغادر منهم أحدا و لا تغفر لهم أبدا.» پس فرمود: «صبرا يا بني عمومتي صبرا يا اهل بيتي لا رأيتم هوانا بعد ذلک اليوم أبدا»؛ يعني: «صبر کنيد اي پسران اعمام من! صبر کنيد اي اهل بيت من که بعد از امروز، هرگز خواري نخواهيد ديد.» و در کتاب مدينة المعاجز روايت کرده است که قاسم برگرديد به خدمت عم خود و از تشنگي شکايت کرد. آن حضرت انگشتر خود را در دهان قاسم نهاد. گويا چشمه‏ي آبي جاري شد از آن و قاسم شاداب شد و به ميدان برگرديد. بدان که حکايت عروسي که در منتخب طريحي است مرسلا، و در مدينة المعاجز از آن نقل شده، اصلي ندارد و يقينا دروغ است و فاطمه‏ي بنت مولينا الحسين زوجه‏ي حسن مثني بود و شوهر او در واقعه‏ي کربلا با او بود و زخم بسيار برداشت و اسماء بن خارجه او را به کوفه برد و مداوا کرد و چون صحيح شد، به مدينه روانه نمود و وحي کودک با آن که در نزد اهل کتاب نيز ضعيف است و آن را موضوع مي‏دانند و قرائن بسيار بر ضعف آن در کتاب انيس الاعلام في نصرة دين الاسلام آورده، معذلک ممکن است مراد او دامادي وهب بن عبدالله کلبي باشد که به عزا مبدل شد؛ «و العلم عند الله تعالي». بيرجندي، کبريت احمر، / 309 - 307 ای دی برای سوالات مقتل @m_h_tabemanesh1 لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات @zameneashk