#قاسم_بن_الحسن_علیه_السلام 13
#حضرت_قاسم_ع_شب_ششم_محرم
مقتل حضرت قاسم ع ابنکثير، البداية و النهاية، و روضه الصفا میر خواند
ثم قتل القاسم بن الحسن بن علي بن أبيطالب.
[و قال أبومخنف: حدثني سليمان بن أبيراشد، عن حميد. قال: خرج الينا غلام کأن وجهه فلقة قمر، في يده السيف و عليه قميص و ازار و نعلان قد انقطع شسع احداهما [66] ، ما أنسي أنها اليسري،
فقال لنا عمر بن سعد بن نفيل الأزدي: و الله لأشدن عليه. فقلت له: سبحان الله! و ما تريد الي ذلک؟ يکفيک قتل هؤلاء الذين تراهم قد احتولوهم. فقال: و الله لأشدن عليه. فشد عليه عمر بن سعد أمير الجيش، فضربه، وصاح الغلام: يا عماه! قال: فشد الحسين علي عمر بن سعد شدة ليث أغضب، فضرب عمر بالسيف، فاتقاه بالساعد، فأطنها من لدن المرفق، فصاح، ثم تنحي عنه، و حملت خيل أهل الکوفة ليستنقذوا عمر من الحسين، فاستقبلت عمر بصدورها و حرکت حوافرها، و جالت بفرسانها عليه، ثم انجلت الغبرة،
فاذا بالحسين قائم علي رأس الغلام، و الغلام يفحص برجله و الحسين يقول: بعدا لقوم قتلوک، و من خصمهم يوم القيامة فيک جدک. ثم قال: عز والله علي عمک أن تدعوه فلا يجيبک، أو يجيبک ثم لا ينفعک! صوت و الله کثر واتره و قل ناصره. ثم احتمله فکأني أنظر الي رجلي الغلام يخطان في الأرض، و قد وضع الحسين صدره علي صدره، ثم جاء به حتي ألقاه مع ابنه علي الأکبر و مع من قتل من أهل بيته، فسألت عن الغلام، فقيل لي: هو القاسم بن الحسن بن علي بن أبيطالب] [67] [68] .
[68] در اکثر روايات وارد شده که بعد از عون، قاسم بن حسن بن علي بن أبيطالب رضي الله عنه آماده حرب گشت و چون نظر امام حسين به وي افتاد، گريان شد و قاسم نيز گريستن آغاز کرد و هر دو يکديگر را در کنار گرفتند و از هوش رفتند و چون به حال خود آمدند، قاسم رخصت طلبيد که به ميدان رود. امام حسين امتناع کرد. قاسم دست و پاي مبارک او را ميبوسيد و ميگريست تا دستوري حاصل کرد و قطرات عبرات بر رخسار همايون قاسم روان شد. رجزي ميخواند که اولش اين است:
ان تنکروني فأنا ابنالحسن
سبط النبي المصطفي المؤتمن
و با وجود صغر سن، مقاتلهي عظيم نمود، چنانچه ابوالمؤيد خوارزمي روايت کرده [است] که در آن معرکه، سي و پنج کس از او به زخم تير و شمشير به قتل رسيدند. از شخصي حميد نام منقول است که گفت: من در سپاه عمر بن سعد بودم و جنگ قاسم بن حسن رضي الله عنه را نظاره ميکردم. در اين اثنا، عمرو بن سعد الازدي به من گفت که بر اين پسر حمله خواهم کرد. من گفتم: سبحان الله! اين چه انديشهي باطل است به خدا سوگند که اگر قاسم مرا به تيغ زند، من دست به جانب وي دراز نکنم. کار وي به آن جماعت گذار که ميانش گرفتهاند. عمرو گفت: و الله که ديگر مرا تحمل نمانده [است]. آن گاه متوجه قاسم شد. تيغي بر وي زد. قاسم به روي افتاد و فرياد برآورد: يا عماه!
امام حسين چون برادرزادهي خود را در خاک و خون غلتيده ديد، همچون شيري که به شکار گور شتابد، به جانب او شتافت و شمشيري بر وي حواله کرد. عمرو دست برآورد. شمشير بر دست او آمد و از مرفق جدا گشت و عمرو نعره زد. اهل کوفه متوجه امام حسين شد. عمرو را خلاص کردند و چون غبار فرونشست، امام حسين رضي الله عنه را ديدند که بر سر قاسم ايستاده بود و بر قاتل او نفرين ميکرد، بعد از آن، او را برگرفته در ميان کشتگان افکند و فرمود که: «صبرا يا بني عمومتي».
بعد از آن، قاسم بن حسن به ضرب تيغ عمرو بن سعيد بن مقيل الاسدي به قتل آمد.
ميرخواند، روضة الصفا، 165 ، 161 - 160 / 3
آن گاه برادر عبدالله، قاسم بن حسن که به حسب صورت و سيرت شبيه حضرت رسالت بود، از عم بزرگوار خويش رخصت طلبيد که به ميدان رود و امام حسين رضي الله عنه نخست امتناع نمود. بالاخره بنابر کمال مبالغه و الحاح او را اجازت داد. قاسم روي به قتال ظلمهي کوفه نهاد، رجزي خواند که بيت اولش اين است:
ان تنکروني فأنا ابنالحسن
سبط النبي المصطفي المؤتمن
و با وجود صغر سن، آن خلف صدق حسن (سلام الله عليهما) محاربهاي نمود که دوست و دشمن آواز تحسين به اوج عليين رسانيدند و به روايت ابيالمؤيد خوارزمي سي و پنج کس به زخم تيغ و سنان آن جوان عالي شأن به قتل رسيدند و بالاخره عمرو بن سعد ازدي (لعنه الله) به واسطهي عدم سعادت ازلي، شمشيري بر فرق آن قرة العين مرتضي علي رضي الله عنه زد. چنانچه به روي درافتاد و قاسم فرياد برآورد که: «يا عماه! أدرکني».
حضرت امامت پناه چون برادرزادهي خود را بدان حال ديد، مانند شيري خشمناک که به صيد نخجير شتابد، به جانب عمرو شتافت و به يک ضربت شمشير دست آن بدبخت را قلم کرد و زبان به نفرين ابنطلحهي بيدين گشاد برادرزادهي نازنين خود را به ميان ساير شهيدان اهل بيت رساند.
خواندامير، حبيب السير، 54 / 2.
ای دی برای سوالات مقتل
@m_h_tabemanesh1
لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات
@zameneashk