ما کساني هستيم که بر اسبان چالاک و نيرومند سوار شديم و سينه و پشت حسين را زير سم اسبان درهم کوبيديم. آن گاه ابن‏زياد گفت: شما چه کساني هستيد؟ در جواب گفتند: نحن الذين وطأنا بخيولنا ظهر الحسين حتي طحنا جناجن صدره. ما آن کساني هستيم که اسب بر بدن حسين رانديم به حدي که استخوانهاي سينه‏اش را زير سم اسبان مانند آرد نرم کرديم. ابوعمرو زاهد گفت: هر ده نفر حرامزاده بودند که بعدا به دستور مختار دست و پاهاي آنها را با ميخهاي آهنين بر زمين کوبيدند و با اسب بر بدن آنها تاختند و همه را کشتند. منتهي الآمال، ص 471 و نفس المهموم، ص 382-378. سرانجام در عصر عاشورا عمر بن سعد سر امام حسين -عليه‏السلام- را به خولي بن يزيد اصبحي و حميد بن مسلم ازدي داد تا در کوفه به نزد عبيدالله بن زياد ببرند: و امر برؤوس الباقين من اصحابه و أهل بيته فقطعت (فنظفت) و کانت اثنين و سبعين رأسا. سپس دستور داد تا سر مطهر ياران و اهل بيت امام حسين - عليهم‏السلام - را از بدن جدا کنند، و آنها هفتاد و دو سر بودند (که عمر بن سعد آنها را با شمر بن ذي الجوشن و قيس بن الاشعث، و عمر بن الحجاج و عزرة بن قيس به نزد عبيدالله بن زياد فرستاد). خولي بن يزيد آن سر مطهر را برداشت و به کوفه آمد. ولي چون شب شده و قصر ابن‏زياد بسته بود، بناچار آن سر مقدس را به خانه‏ي خود برد و آن را زير تشتي قرار داد و خودش به بستر رفت. «نوار» همسر خولي مي گويد: از او پرسيدم چه خبر داري؟ گفت: براي تو سوغاتي و هديه‏اي آورده‏ام، که تا روزگار هست ثروتمند خواهي بود، و آن سر حسين است که اينک در خانه‏ي توست. گفتم: واي بر تو مردم طلا و نقره مي‏آوردند و تو سر پسر دختر رسول خدا - صلي الله عليه و آله - را مي‏آوري. به خدا سوگند، سر من و تو در يک بالين قرار نخواهد گرفت. آن گاه از بستر برخاستم و در کنار آن تشت رفتم و در آنجا نشستم: فوالله ما زلت أنظر الي نور يسطع مثل العمود من السماء الي الاجانة، و رأيت طيرا بيضا ترفرف حولها. به خدا سوگند، ديدم که نوري همچون ستوني از آسمان تا آن تشت ادامه داشت و مرغان سفيدي در اطراف آن سر مطهر پرواز مي‏کردند. آن گاه صبح شد و خولي آن سر مقدس را نزد ابن‏زياد برد. منتهي الآمال، ص 474 و نفس المهموم، ص 383-382 سرشگ خوبان، عبدالرحيم موگهي ای دی برای سوالات مقتل @m_h_tabemanesh1 لینک مقتل ضامن اشک پاسخ به شبهات @zameneashk