اينكه در دين به آنان چنگ بزنند،و ايشان را از مخالفت و ارتداد منع مى‌كرد و برحذر مى‌داشت. از جمله فرمايش‌هاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كه تمام راويان به اتفاق و اجماع آن را نقل كرده‌اند، آن است كه فرمود: اى مردم!من پيشاپيش شما هستم و شما نزد حوض بر من وارد مى‌شويد؛ بدانيد كه من دربارۀ ثقلين از شما خواهم پرسيد،پس بنگريد كه پس از من چگونه با آنها رفتار مى‌كنيد كه همانا خداى لطيف و دانا مرا خبر داده است كه آن دو از يكديگر جدا نمى‌شوند تا اينكه مرا ملاقات كنند،و من آن را از پروردگارم درخواست نمودم و او هم به من عطا كرد.آگاه باشيد كه من دو چيز را در ميان شما باقى گذاشتم:كتاب خدا و عترتم اهل بيتم،پس بر آنان پيشى نگيريد چون اين كار باعث مى‌شود كه از يكديگر متفرق شويد،و از آنها عقب نمانيد زيرا به هلاكت مى‌رسيد،و به آنان تعليم ندهيد چرا كه آنها از شما داناترند. اى مردم!نبينم شما را كه پس از من به كفر بازگرديد و برخى از شما گردن برخى ديگر را بزنند،زيرا در آن صورت مرا در لشكرى به خروش سيل خروشان خواهيد ديد. آگاه باشيد كه على بن ابى طالب عليه السّلام برادر و وصىّ‌ من است كه پس از من بر سر تأويل قرآن خواهد جنگيد،همان‌گونه كه من بر سر تنزيل آن جنگيدم. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مجالس متعدد مانند اين سخن را مى‌گفتند. سپس پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم اسامة بن زيد بن حارثه را به فرماندهى منصوب فرمود و از او خواست كه با مردم به همان جايى برود كه پدرش در جنگ با روم كشته شده بود،و نظر پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بر اين قرار گرفت كه گروهى از پيشكسوتان مهاجران و انصار را با لشكر اسامه بفرستد تا اينكه در هنگام وفاتش صلّى اللّه عليه و آله و سلّم كسى در مدينه نماند كه در زمينۀ رياست مخالفت كند و در زمينۀ پيشى گرفتن در امارت بر مردم طمع ورزد،و شرايط‍‌ به سود كسى باشد كه او را پس از خود جانشين كرده است،و در رابطه با حقّش هيچ منازعى با او نزاع نكند،بنابراين فرماندهى لشكر را به دست كسى سپرد كه نام برديم. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در زمينۀ بيرون فرستادن آن افراد تلاش بسيارى فرمود و به اسامه امر كرد كه با لشكريانش از مدينه به سوى جرف ١به راه افتد،و مردم را بر خروج به سوى آن و حركت با اسامه تشويق كرد و آنان را از كندى و عقب ماندن از او برحذر داشت. پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در اين حال بود كه درگير بيمارى‌اى شد كه باعث وفاتش شد،و چون به آن بيمارى‌اى كه دچارش شده بود پى برد دست على بن ابى طالب عليه السّلام را گرفت و در حالى كه گروهى از مردم به دنبالش حركت مى‌كردند به سوى بقيع رفت،آنگاه به كسانى كه در پى او آمده بودند فرمود:به من امر شده كه براى اهل بقيع استغفار كنم.پس با او به راه افتادند تا اينكه در ميان آنها ايستاد و فرمود:سلام بر شما اى اهل قبور!خوشا شما را در آنچه هستيد از آنچه كه مردم در آنند؛فتنه‌ها همچون قطعه‌هاى شب تاريك در پى هم روى‌آورده‌اند.سپس براى اهل بقيع استغفار بسيار فرمود؛آنگاه به امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السّلام رو كرد و فرمود:جبرئيل هر ساله قرآن را يك مرتبه بر من عرضه مى‌كرد و امسال دوبار آن را بر من عرض كرد،و هيچ علتى براى آن نمى‌بينم جز نزديك شدن اجل خودم. سپس فرمود:اى على!من مخيّر شدم ميان خزاين دنيا و جاودانگى در آن و ميان بهشت،و من لقاى پروردگارم و بهشت را انتخاب كردم؛پس هرگاه من درگذشتم مرا غسل بده و عورتم را مستور بدار كه هيچ‌كس آن را نمى‌بيند مگر آنكه كور شود. آنگاه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به منزل خود بازگشت و سه روز با بيمارى به سر برد،سپس در حالى كه سر خود را بسته و با دست راستش بر امير مؤمنان على بن ابى طالب عليه السّلام و با دست ديگرش بر فضل بن عباس تكيه كرده بود به مسجد رفت و بر بالاى منبر نشست و فرمود: اى مردم!هنگامۀ رخت بربستن من فرا رسيده است پس هركه را نزد من وعده‌اى است،بيايد تا او را باز دهم؛و هركسى كه دينى بر من دارد،مرا از آن آگاه سازد.اى مردم!بين خدا و هركسى چيزى جز عمل نيست كه به خاطر آن خيرى به او بدهد يا شرّى را از او دفع كند.اى مردم!هيچ ادعاكننده‌اى ادعا نكند و هيچ آرزومندى آرزو نكند،سوگند به آن كه مرا به حق فرستاده است هيچ چيز رستگار نمى‌كند كسى را جز عمل همراه با رحمت،و چنانچه من عصيان مى‌كردم،نابود مى‌شدم.خدايا آيا ابلاغ كردم‌؟ آنگاه فرود آمد و با مردم نماز سبكى گزارد و داخل خانه‌اش شد كه آن هنگام در خانۀ ام سلمه رضى اللّه عنها بود و يك يا دو روز در آنجا بود،پس عايشه نزد ام سلمه آمد و از او خواست كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم را به خانه‌اش ببرد تا سرپرستى او را به عهده گيرد و از بقيۀ همسران پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم درخواست كرده بود و آنان به او رخصت داده بودند.