عيد واقعى
همسر شهيد آية اللّه حاج شيخ على آقا قدّوسى (ره) مى گويد:
ايشان يك گروه از بچّهها و نزديكان را سراغ داشتند كه هر سال يكماه مانده به عيد مى رفتند و اندازه لباس آنها را مى گرفتند و نمره كفش آنها را مى پرسيدند و براى آنها لباس و كفش تهيه مى كردند.
حتّى يادم هست يكسال خانواده اى آمدند كه خيلى بچّه داشتند. يكى يكى اندازه بچهها را گرفت تا برايشان كفش و لباس تهيّه كند.
من به ايشان گفتم: شما كه براى اينها لباس مى خريد بچّه هاى ما: محمّدحسن و محمّدحسين نيز هم سن اينها هستند. پس چرا براى اينها چيزى نمى خريد؟
ايشان پاسخ داد: اينها خودشان مى
دانند عيد ما روزى است كه يك زندانى وجود نداشته باشد. عيد روزى است كه همه خوش باشند.
ايشان با خانواده هايى كه شوهرهايشان زندانى بودند سر مى زدند، مايحتاج آنها را مى خريدند و شبها به منزل آنها مى بردند. حتّى به منزل نمى گفتند كه كجا مى روند.
يك روز برادرش آمد و سراغ او را از من گرفت. گفتم: رفت بيرون.
پرسيد: اين موقع شب كجا رفته؟
گفتم: نمى دانم.
گفت: مى روم دنبالش.
وقتى رفت و برگشت ديدم خيلى در فكر فرو رفته. بعدها گفت: مى دانى آن شب على آقا كجا رفته بود؟
گفتم: نه.
گفت: او را پيدا كردم در حالى كه ديدم به درب خانه اى رفت و به خانواده فلان آقايى كه در زندان بود كمك كرد. (۱۹)
اين ماجرا مربوط به زمان شاه بود.
صفحه
#حکایت...
https://eitaa.com/zandahlm1357