🌟💐🌟💐🌟💐 💐🌟💐🌟💐 🌟💐🌟💐 💐🌟💐 🌟💐 💐 💐قسمت هفتم 🌟 🔱داستانهاى_هزار_و_یک_شب_دربار 🔰خاطرات پروين _غفارى 🔱 پدرم میرزا حسن غفاری که اصلیتی تفرشی داشت کارمند بایگانی و رئیس بازرسی مجلس بود که نامه‌های تاییده‌ای از مدرس و نمایندگانی مثل او را دریافت کرده بود. 👳‍♂ 🔱 پدر، مخالف رابطه ام با شاه بود .او مردی دقیق و آزادی‌خواهی خوشنام بود و همیشه به مبارزاتش بر علیه استبداد فخر می‌کرد و به همین دلیل پس از آشنایی من با شاه و رفت‌وآمدم به دربار، همواره مرا از خطری که در کمینم نشسته بود بر حذر می‌داشت.🤴 🔱 با نگاه افسرده‌اش به من می‌نگریست و می‌گفت: ⚜دخترم پری، من عمری را در مبارزه علیه استبداد گذرانده‌ام. آیا پاداش من بایستی این باشد که دخترم طعمه سگ مستبد دیگری باشد⁉️😔😞 🔱 او غمينانه می‌گریست و اندوهش را به جانم می‌ریخت. 😢 ⚜من بسیار حقارت‌هایی را که در دربار می‌کشیدم برای او نقل نمی‌کردم تا مبادا زخم روحش عمیق‌تر گردد. 🔱 اما او می‌دانست که در محافل شبانه درباری فاسد، خیری برای دختر جوان و زیبای او متصور نیست.👥👤 ⚜ من به هشدار پدرم اعتنایی نداشتم و برای رسیدن به مقام ملکه ایران از هیچ تحقیری ناراحت نشدم‼️🤴👸 ⚜من در رویای ملکه شدن و راهیابی به دربار و شرکت جستن در شب‌نشینی‌های باشکوه، به همه چیز حتی پدرم که آن همه دوستش می‌داشتم پشت پا زدم.👸👰 ⚜ فکر باطل من این بود که تصور می‌کردم خواهم توانست محمدرضا را مفتون خود کنم و او سرانجام با من ازدواج رسمی خواهد کرد.اما...👰🤵 ⬅️ ادامه دارد.... ✍امينه 📓برگرفته از كتاب تا سياهى در دام شاه @zandahlm1357