💠 برای حمید تخم‌مرغ آب‌پز کرده بودم. موقع برداشتن از روی گاز، آبِ جوش ریخت پشت گردن احسان. هم بودم، هم ترسیده بودم. حمید سریع خودشو رسوند و با گفت:«آروم باش. تا آروم نشی بچه رو نمی‌برم دکتر». اینقدر با نرمی باهام حرف زد تا آروم شدم. یه هفته‌ی تموم می‌بردش دکتر. می‌گفت: «دیدی خودتو بیخود ناراحت کردی، دیدی بچه خوب شد» 📘نیمه‌پنهان‌ماه،ص۲۶