حضرت علی علیه السلام فرمود: «عرفت الله بفسخ العزائم و نقض الهمم» یعنی: «خداوند را از طریق فسخ تصمیمها و نقض اراده‌ها شناختم. » طریق سوم، طریق اولیاء میباشد که خدا را می‌بینند و از خودش به خودش استدلال می‌کنند. چنانکه فرموده اند: «یا من دل علی ذاته بذاته، [۲] یعنی: «ای کسی که خود بر ذات خود گواه و راهنمائی» و نیز «بک عرفتک و لولا انت لم أدر ما انت » [۳] یعنی تو را به تو شناختم و اگر عنایت تو نبود شناخت تو میسر نبود. » هل تعرف الله بالخلق بل الخلق تعرف بالله، یعنی «آیا خدا را به وسیله خلق می‌شناسی و حال آنکه خلق به وسیله خدا شناخته می‌شود. » در اثبات صانع اقرب طرق، اقامه برهان از وجود بر خود وجود است. وجود یا غنی و بی نیاز از غیر است و یا فقیر و نیازمند به غیر که در صورت اول واجب است و در صورت دوم ممکن. هر وجودی که سرچشمه باشد و محتاج نباشد واجب الوجود است. وجود و هستی بحت نیازمند به علت نیست، زیرا که ظهور و بروز اشیاء به وجود است و ظهور وجود به خود وجود. ذاتی معلل نیست ولی عرضی معلل است. روشنائی خانه از نور خورشید است و نور خورشید از خود آن. پرسش از علت تحقق و به هستی آمدن ماهیات روا است زیرا که: «ماهیات من حیث هی لیست الأ هی) [۱] ولی در باره علت وجود جائی برای پرسش نیست زیرا که: «ثبوت وجود الشیء لنفسه ضروری و سلبه عنه ممتنع. [۲] اگر چشم دل کور باشد نور وجود را نمی بیند و فقط ماهیات را مشاهده و از طریق ماهیات به وجود حق استدلال می‌کند. اما اگر آدمی با چشم دل بنگرد بر خود وجود نظر می‌کند و همه اشیاء و ماهیات را به واسطه هستی و وجود در می‌یابد و می‌فهمد. چرا وقتی که آفتاب بر می‌آید و بر دیوار می‌تابد از نقش و سایه دیوار بر وجود آفتاب استدلال کنیم؟ و حال آنکه به برکت آفتاب است که نقش و سایه دیوار ظاهر شده است. مبادا دچار اشتباه شده بگوئی که «هر هستی خدا است، بلکه باید بدانی که رامکان وجود غیر از «امکان ماهیت» است. مقصود از «امکان ماهیت آنست که نسبت ماهیت به وجود و عدم یکسان است، در حالیکه غرض از «امکان وجود امکان فقری آن بوده و اشاره به نیازمندیی است که این قسم از وجود، به وجود سرچشمه هستی با واجب الوجود دارد، و معنی آن تساوی به وجود و عدم نیست. امکان وجود به معنی ارتباط و وابستگی به غیر است. وجودی که مربوط به غیر شد و اشراق غیر بود، ممکن الوجود خواهد بود. از آنرو که هر ما بالعرضی منتهی به مابالذات می‌شود، لذا وجودی که هستی اش از خودش نیست دارای امکان وجود است، یعنی وابسته و عین ربط به وجود غیر می‌باشد، که این وجود سرچشمه را واجب الوجود می‌نامند، و این سخن مغایر با قاعده کلی «ثبوت وجود الشیء لنفسه ضروری و سلبه عنه ممتنع» نمی باشد. آنان که متوجه نور وجود گشتند «اولم یکف بربک انه علی کل شیء شهید»، دیگر ---------- [۲]: ۲- عبارتی از دعای صباح منسوب به امیرالمؤمنین (علیه السلام) میباشد. [۳]: ٣- قسمتی از دعای عرفه منسوب به حضرت امام حسین علیه السلام است. [۱]: ا. ماهیات به لحاظ ماهیت بودن، چیزی جز ماهیت نیستند. [۲]: ۲- «ثبوت وجود شیء برای خودش ضروری و سلب آن از او ممتنع است. » نیازی به آیات آفاقی و انفسی ندارند. متی غبت حتی تحتاج الی دلیل یدل علیک و متی بعدت حتی تکون الاثار تدل علیک عمیت عین لاتراک و لاتزال علیه رقیبا و خسرت صفقه عبد لم تجعل له من حبک نصیب کیف یستدل علیک بما هو فی وجوده مفتقر الیک [۱] یعنی: «چه زمان غایب و پنهان بودی تا که نیازمند به دلیلی باشی که راهنمای بسوی تو باشد؟ و چه هنگام دور گشتی تا آنکه نیاز به آن افتد که نشانه‌ها و آثار دلالت بر وجود تو کنند؟ کور است دیده ای که از دیدن تو محروم است در حالی که تو همواره مراقب و نگهبان اویی! و زیان دید بنده ای که از محبت خود نصیب و بهره ای در قلب او قرار ندادی! آدمی چگونه در جستجوی تو جویای دلیل و راهنما شود، در حالی که دلیل و راهنما در هستی خویش نیازمند به تو است؟ اساسا لازمه غنای بالذات در یک موجود آنست که وجود عین ذات او باشد. در صورتی که اگر وجود عارض بر ذات شیء باشد، مانند ماهیت انسان که گاهی محمول آن «وجود» و گاه دیگر «عدم» است، شیء مزبور نمی تواند غنی بالذات یا واجب الوجود باشد، زیرا که هر امر عرضی معلل است و ناچار باید منتهی به ما بالذات شود. بنابر این مصداق مفهوم واجب الوجود حقیقت وجود صرف است. و این مصداق هم هما حقیقت صرف الشیء کلما فرضته ثانیة فهو هو [۲] می‌باشد. از اینرو قاطبه اهل حکمت گفته اند که واجب الوجود را ماهیتی نیست: «الحق ماهیته انیته [۳] یعنی «ماهیت حق ---------- [۱]: ۱- قسمتی از دعای عرفه. [۲]: ۲- یعنی: «شیء محض آنست که هر گاهی بخواهی برای بار دوم او را فرض کنی، باز خودش خواهد بود. » [۳]: ۳- از منظومه حکیم سبزواری اعلی الله مقامه.