دخيل بند ضريحت عارف اگر زشعشعه هو تو را شناخت سالک زقدر و منزلت " او " تو را شناخت بيدل به خلق و خوي خداجو تو را شناخت من بنده کسي که چو آهو تو را شناخت پيچيد چو ني نواي تو در بند بندمان يا ثامن الائمه رها کن زبندمان خورشيد با جمال جميلت جميل نيست بر درگه جلال تو گردون جليل نيست جايي که همرکاب تو غير از " خليل " نيست ديگر مجال پر زدن جبرئيل نيست وقتي به محضر تو شرفياب مي‌شوم از شرم شعله مي‌کشم و آب مي‌شوم کوثر پياله زشراب طهور توست طور شهود پرتو فاش ظهور توست سيناي جلوه شاهد نور حضور توست خورشيد هم از آينه داران نور توست چشمم که محو حسن مليح تو مي‌شود اشکم دخيل بند ضريح تو مي‌شود خواهي بخوان به پيشم و خواهي جواب کن يا لطف کن به حال دلم يا عتاب کن يا بيش از اين خراب غمت را خراب کن اما مرا ز زمره ياران حساب کن مپسند بار خواهش ما را به ذمه ات سوگند مي‌دهم به جواد الائمه ات آن زايرم که آمده با دست خالي ام رحمي به دل شکستگي و خسته حالي‌ام بال و پري ببخش به بي دست و بالي ام کز شاعران حضرت مولي الموالي‌ام پرواز را زخاطر خود بريده ايم ما هر چند زنده ايم ولي مرده ايم ما هر جا که مي‌رويم خيال تو مي‌کنيم در باغ گل خيال مجال تو مي‌کنيم صدها غزل نثار غزال تو مي‌کنيم با اين بهانه ياد وصال تو مي‌کنيم تا لطف خويش بيشتر از پيش کرده اي ما را کبوتر حرم خويش کرده اي محمد علي مجاهدي ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357