زائر نواز در كودكى دستم به دست مادرم بود وقتى به درگاهت رضاجان مىرسيدم آواى هر گلدسته ات را گرم و پرشور با گوش جان از بيكرانها مىشنيدم آن روز هم چون روزهاى خوب ديگر شور طوافت در دل من شعله ور بود گرم و سبكبال و رها، بيتاب بيتاب گويى مرا شوق حريمت بال و پر بود مادر تمام غصه‌ها را با تو ميگفت از رنج جانسوز و غم و درد نهانش ميشد كه نقش غم زلوح سينه اش خواند از گريه آرام و اشك ديدگانش همچون كبوتر شاد و بىآرام و خرسند بر گرد بام روضه ات پرواز كردم تا بيكران آسمانها نور ديدم وقتى كه چشم خويشتن را باز كردم همچون پرنده در قفس اين جا اسيرم دستى گشا زائرنوازى كن اماما! مگذار بىروى تو بنشينم شب و روز نقش خوش اعجاز بازى كن اماما! مهرت هميشه در سرم، عشقت به جانم چون ريشه سرو وصنوبرپاگرفته است تو هشتمين نور شب يلداى مايى عشق تو درجان ودل ما پاگرفته است تا بار ديگر روى ماهت را ببينم با التفاتى حاجت ما را روا كن بستم گره بر پنجره، چشم انتظارم تا باز گردم، اين گره را نيز وا كن حوا جعفرى ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357