معين ضعفا اي كه سلطان سلاطيني و كنز فقرايي در جهان از ره الطالف مُعين ضعفايي بهر خلق دو جهان ناصر و هم يار و معيني هادي خلقي و بر راه خدا راه نمايي زادة حيدر و باب تو بود موسي جعفر نام پاك تو رضا زان كه تو راضي به قضايي من چه گويم به مديح تو كه لال است زبانم معدن حلمي و درياي كرم كنز عطايي كي توان وصف نمودن صفت پاك كريمت مجمع جمله صفات حَسَن و نعت و ثنايي اي كه هستي زخدا مظهر الطاف و بزرگي وزنبي مظهر حلم و كرم و جود و سخايي نيست محروم كسي كز ره اخلاص و حقيقت بر سر كوي تو آيد پي حاجت به گدايي غرق در بحر علومت شده هر عالم دانا زان كه خود معدن علم و ادب و مهر و وفايي زنده دل آنكه خورد آب ز سر چشمه علمت خضر اندر طلب آب و تو سر چشمه مايي اي شه گلشن ايجاد كه فرزند رسولي قبلة هفتم و فرياد رس هر دو سرايي گر چه در شهر خراسان به غريبي زده اي كوس ياور جمله غريبان و غريب الغربايي متوسّل به تو باشيم و نداريم اميدي مددي اي كه تو در هر دو جهان سرورمايي ديدن تربت پاكت همه داريم تمنّا بر سر ما به دم نَزع۱ تو از لطف بيايي حاجت جمله بر آر از كرم و لطف عميمت۲ اي كه بر شيعة خود مُعطي۳ هر لطف و عطايي من كجا حصر توانم صفت ذات شريفت هر ثنايي ز تو گويم تو خود افزون زثنايي گر بگويم تو چو شمسي نبود لايق وصفت زان كه روي تو به خورشيد دهد نور و ضيايي خوانمت شاه، ولي جمله شاهان بحقيقت بر در خادمت آيند دمادم به گدايي گردش ارض و سما جمله به امر تو منظّم آمر شمس و نجوم و فلك و ارض و سمايي تا مدرس شده مدّاح شه طوس دمادم رسد از پرتو آن شاه به او لطف و عطايي مدرس صادقي ۱ - نزع: جان دادن، جان كشيدن. ۲ - عميم: تمام و همه را فرا گيرنده (! [pagebreak] ( صفحه ۲۱۲۲) غياث). ۳ - معطي: عطا كننده. ┄┅┅┅┅❀┅┅┅┅┄ 💯@zandahlm1357