یی فلک یک صدف گوهرست فلک زین چراغان سورست داغ که چون لاله از خاک روید چراغ جهان برگ عشرت ز بس کرده ساز طرب را دهن مانده از خنده باز به رقص آسمان شد جدا از زمین همین است معراج عشرت، همین کند رقص از ذره تا آفتاب ندیده چنین روز گیتی به خواب * بود نغمه آن غارت هوش‌ها که جایش طرب رفته در گوش‌ها چو از پرده ساز، سر بر کند رود پرده گوش چادر کند عروسی بود رهزن عقل و هوش که بی‌پرده از لب نباید به گوش نزد هرگز از دلبران چگل به جز نغمه در پرده کس راه دل زند زلف خوبان به صد اضطراب ز تحریر آوازشان پیچ و تاب * بود با هوا بد، جواهرفروش که رفت آب گوهر به گرما ز جوش ز بس در بدن‌ها هوا کرد کار جهد از بن مو عرق چون شرار هوا شد چنان گرم از تاب میغ که شد آتش‌افشان دم سرد تیغ * نمایان چو ماه نو از لاغری چو ابروی خوبان، همه دلبری * که دیده جز این توپ گیتی‌گشا؟ که غاری کند کار صد اژدها *** حریفان خوش از سردی روزگار که بازی نسوزد ز کس در قمار  https://eitaa.com/zandahlm1357