مردى در گوش وى پچ پچ كرد: « جانم فدايت، فرزند محمد (ص)! چه قدر خوب بود كه براى اين‌ها سفره جداگانه اى مى افكندى. » لبخند از سيماى امام ناپديد شد. چرا چنين كنم؟! خداى والا و مادرمان يكى است. پاداش‌ها برابر كردارهاست . (۱۷۱) سپس با صدايى كه همه بشنوند، فرمود: « اگر در دلم احساس كنم كه از اين برترم؟ قسم مى خورم تمام بردگانم را آزاد كنم. » آن گاه به جوانى آفريقايى كه در آن سوى سفره بود، اشاره كرد و گفت: « چون از بستگان رسول خدايم، احساس برترى ندارم؛ مگر اين كه من كار شايسته اى انجام دهم كه به خاطر آن از اين جوان برتر شوم. » (۱۷۲) ياسر خادم كه در دلش عشق به اين مرد آسمانى موج مى زد، با خويش نجوا كرد: « به بينوايان نان، به بردگان آزادى و به همه نيكى مى بخشى! » https://eitaa.com/zandahlm1357