شرح و تفسير
عيب واقعى اين است!
همان گونه كه قبلاً اشاره شد - و در بعضى از روايات آمده است - امام عليه السلام اين سخن حكمتآميز را در پاسخ كسى مىگويد كه از آن حضرت پرسيد چرا شما در گرفتن حق خود در امر امامت شتاب نكرديد. امام عليه السلام در پاسخ مىفرمايد:
«براى انسان عيب نيست كه حقش به تأخير افتد. عيب آن است كه چيزى را كه حقش نيست بگيرد»؛ (لَا يُعَابُ الْمَرْءُ بِتَأْخِيرِ حَقِّهِ، إِنَّمَا يُعَابُ مَنْ أَخَذَ مَا لَيْسَ لَهُ) .
البته شك نيست كه تأخير امام عليه السلام در مسئلۀ امامت - كه از يك سو نص رسول اكرم صلى الله عليه و آله بر خلافت آن حضرت در داستان غدير و غير آن بود و از سوى ديگر افضليت آن حضرت نسبت به تمام صحابه كه جاى انكار براى هيچ فرد منصفى نيست ايجاب مىكرد كه آن حضرت خليفۀ بلا فصل پيامبر صلى الله عليه و آله باشد - بدين رو بود كه آن حضرت حق خود را در مسئلۀ امامت كه در واقع حق مسلمانان است مطالبه كرد؛ اما مخالفان دست به دست هم دادند و او را از رسيدن به آن حق محروم نمودند، بنابراين ايراد كسانى كه مىگويند:«امامت حق شخصى نبود كه حضرت از آن چشم بپوشد، بلكه حق مردم بود و تأخير در مطالبۀ چنين حقى روا نيست» پاسخش روشن است و آن اينكه تأخير مزبور در واقع از ناحيۀ امام عليه السلام نبود، بلكه از ناحيۀ كسانى بود كه سالها براى رسيدن به آن نقشهها كشيده بودند و حتى زمانى كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله مىخواست در آستانۀ وداع با دار دنيا نامهاى بنگارد و اين حق را تثبيت كند آنها مانع شده و نسبتهاى بسيار ناروايى به ساحت قدس پيامبر صلى الله عليه و آله دادند كه داستان اسفانگيزش در تمام كتابهاى اهل سنت و شيعه آمده است.
مقايسۀ اين دو با يكديگر (تأخير حق و گرفتن ناحق) و ترجيح اول بر دومى كاملاً روشن است، زيرا گرفتن ناحق گناه قطعى است در حالى كه تأخير حق چه شخصى باشد و از ناحيۀ خود انسان تأخير بيفتد و چه حق مردم باشد و از ناحيۀ دشمنان به تأخير افتد، چيزى نيست كه بر انسان عيب به شمار آيد.
در نامۀ ٢٨ از نامههاى امام عليه السلام نيز جملهاى شبيه اين جملۀ حكيمانه گذشت، حضرت در پاسخ معاويه كه گفت: تو را همچون شترى كه افسار زده بودند و مىكشيدند براى بيعت بردند، فرمود:«به خدا سوگند تو مىخواستى با اين گفتارت مرا نكوهش كنى؛ اما ناخودآگاه مدح كردى و ثنا گفتى. مىخواستى رسوا كنى و خودت رسوا شدى
«وَ ما عَلَى الْمُسْلِمِ مِنْ غَضاضَةٍ في أنْ يَكُونَ مَظْلُوماً مَا لَمْ يَكُنْ شاكّاً في دينِهِ، وَ لا مُرْتاباً بِيَقِينِهِ ؛براى يك مسلمان عيب نيست كه مظلوم واقع شود مادام كه در دين خود ترديد نداشته باشد و يقينش آميخته با شك نگردد».
سيد بن طاووس رحمه الله در كتاب كشف المحجة از رسائل مرحوم كلينى نقل مىكند كه امير مؤمنان على عليه السلام به درخواست جمعى از مردم نامهاى دربارۀ مسائل مربوط به خلافت پس از پيامبر صلى الله عليه و آله مرقوم داشت؛ نامهاى بسيار طولانى و پرمعنا و روشن و شفاف و دستور داد براى رفع هرگونه ابهام در اين مسئله، آن را در هر روز جمعه در برابر مردم بخوانند و ده نفر از ياران سرشناس و معروف و باشخصيت بر آن گواهى دهند، در ضمن آن نامه همين جملۀ مورد بحث آمده است.
سزاوار است كسانى كه مىخواهند به اعماق مسئلۀ خلافت برسند و پى به كارهاى ناروايى ببرند كه در اين زمينه پس از پيامبر صلى الله عليه و آله انجام شد و مظلوميت على عليه السلام را دريابند اين نامه را به دقت بخوانند تا بدانند چگونه گروهى هماهنگ حق را از مسيرش منحرف ساختند و مسلمانان را به چه شكلى گرفتار كردند.