.......:
دعبل بن على خزاعى شاعر اهل بيت (ع)
ابوعلى يا ابوجعفر دعبل خزاعى، از خاندانى معروف به تقوا و ديندارى و فضيلت و شجاعت است. پدرش على بن رزين، و عمويش عبدالله بن رزين، و پسرعمويش ابوجعفر محمد و برادرانش ابوالحسن على و رزين، همه شاعر بودند و سخنور.
گفته اند كه اصلش از كوفه است و بعضى هم او را قريشى دانسته اند. بيشتر در بغداد مى زيست و از ترس معتصم كه به هجوش پرداخته بود، مدتى از شهر بيرون رفت. به روزگار مطلب بن عبدالله بن مالك به مصر آمد و از طرف او به ولايت « اسوان » منصوب شد. ولى بعداً چون دريافت كه شاعر هجوش كرده است، او را از آن مقام بركنار كرد.
علامه امينى
، زندگى وى را چهار مرحله دانسته است:
۱ فداكارى او در مهر خاندان عصمت.
۲ نبوغ او در شعر و ادب و تاريخ و تأليفهايش.
۳ روايت حديث و راويان حديث از سوى او و كسانى كه دعبل از جانب آنان به نقل حديث پرداخته است.
۴ رفتارش با خلفا و پس از آن، شوخ طبعىها و نوادر كارهايش و
« خزاعه »، قبيله شاعر، بطنى است از قبيله « اَزد » كه به دوستى آل محمّد (ص) چنان شهره بودند كه معاويه مى گفت: قبيله خزاعه در دوستى على بن ابى طالب (ع) به حدّى رسيده اند كه اگر براى زنانشان ميسّر مى شد، با ما به نبرد برمى خاستند.
دعبل از شيعيان سرشناس كوفه، متكلم، اديب، خردمند و آشنا به علم ايّام و طبقات شاعران بود. گويند ار اهل قَريسا است. ديوان شعرش سيصد برگ بوده است كه به وسيله اديب معروف ابوبكر صولى گردآورى شده است.
بنا به نقل ابن نديم، در كتاب الفهرست، وى به سال ۱۴۸ هجرى بزاد. در زمان هارون الرشيد به بغداد رفت و تا مرگ او در آن جا سكنى گزيد. بعد از مسافرت امام رضا (ع) به خراسان، دعبل نيز به خراسان آمد و تا شهادت امام در خدمت ايشان ماند و قصيده تائيه را انشا كرد. امام پيراهنى همراه با انگشترى عقيق و درهمهاى مسكوك به نام خود، به او
بخشيد. دعبل پادشاهان را مدح نمى كرد. چون سبب را از او پرسيدند، گفت: آن كگه پادشاهان را ستايش كند، طمع در جوايز آنان دارد و مرا چنين طمعى نيست.
همه پادشاهان و قدرتمندان از تيغ زبانش مى ترسيدند و دشمنان آل على (ع) از قدرت كوبنده بيانش مدام بر خود ارزان بودند. زبانى صريح و بى باك و ايمانى نيرومند و پاك داشت. هرگز او را نمى ديديد كه در راه الله از سرزنش ملامتگران بر خود هراسى به دل راه دهد. او بى محابا مى سرود:
نكوهش جانشين پيامبر (ص)، بدگويى از شخص پيامبر است. فرزندان پيامبران را سرزنش مى كنى، در حالى كه خود تبهكارى ناپاك هستى؟!
به مأمون مى گفت:
من از تيره اى هستم كه شمشيرهايشان برادرت را كشت و تو را بر تخت مراد نشاند!
احمد بن مدبر گويد:
دعبل را ديدم و به او گفتم: تو در اين شعر كه خطاب به مأمون سروده اى، بسى بى باكى از خود نشان داده اى! گفت:
اى ابواسحاق! من چهل سال است كه چوبه دار خويش را بر دوش مى كشم و كسى را نمى بينم كه مرا بر آن دار كشد!
در روزگارى كه از طرف مأمون مورد پيگرد بود، و نزد ابودُلَف عجلى مى زيست، ابراهيم بن مهدى، عموى مأمون را چنين هجو كرد:
از كجا؟ چگونه؟ چرا؟. هرگز نمى تواند فاسق
و نابكارى خلافت را از تبهكارى ديگر به ارث برد!
و آن هنگام كه امام رضا (ع) را در طوس و در كنار قبر هارون الرشيد به خاك سپردند، اين شعر را سرود:
در توس دو قبر است: آرامگاه بهترين مردم، و قبر بدترين ايشان! نه آن ناپاك از همسايگى پاك بهره اى مى برد، و نه انسان پاك را از همجوارى پليد آسيب و زيانى است!
همين فريادگر شب ديجور تاريخ بود كه همه رنج و اندوه و ستمى را كه بر آل پيامبر (ص) رفته بود، به نيروى تمام قرياد كشيد و از روزگار خواست تا پس از اين همه ستم و حق كشى و مظلوميت، ديگر لب به خنده نگشايد:
روزگار اگر بخواهد نيش به خنده بگشايد، خدا نيشش را باز نكند! كه آل محمد (ص) همگى قربانى ستمهاى تاريخ شدند و از ميان رفتند. يكايك از خانه هايشان آواره شدند و گويى به جرمى نابخشودنى دست يازيده اند.
دعبل شاعرى خوش طبع بود، با شعرى روان و برخوردار از بافتى منطقى و مستدل. الفاظى ساده و گويا به كار مى برد. معانى بلند، آشكارا در اشعارش موج مى زد. نسبت به اهل بيت، چه در مدح و چه در رثاء، با عاطفه اى صادقانه سخن مى گفت. در تعبير و تفكر شعرى از تمدّن و فرهنگ بنى عباس متأثر نبود، بلكه به شيوه شاعران پيشين و به سبك بدويان شعر مى
سرود.
به گفته علامه امينى:.....
https://eitaa.com/zandahlm1357