📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... عاشقانه ای برای مسلمانان» 🖋 قسمت دویست و نود و پنجم گاهی قرآن می‌خواندم، گاهی نماز قضا به جا می‌آوردم و گاهی سر به سجده، طلب مغفرت از خدای خودم می‌کردم. هر چند سکوت خانه، خلوت خوشی برای راز و نیاز با پروردگارم فراهم آورده بود، ولی فضای امشب کجا و حال و هوای آن شب نیمه شعبان کجا که به بهانه سخنان لطیف آسید احمد و به یمن یاد امام زمان (علیه‌السلام)، چشمانم در دریای اشک دست و پا می‌زد و دلم بی‌پروا به پیشگاه پروردگارم پَر و بال می‌کشید! شاید دست خدا با جماعت بود که آن شب در میان گریه‌های خالصانه مردم، به من هم حال مناجاتی شیرین عنایت شده بود و شاید هم باید می‌پذیرفتم که امام زمان (علیه‌السلام) اینک در این دنیا حاضر است که به رایحه حضورش، دل‌ها همه مست شده و جان‌ها به تلاطم افتاده بود! هر چه بود، حسرت بارش بی‌دریغ اشک‌های آن شب به دلم مانده و چقدر دلم می‌خواست امشب هم به چنان حال خوشی دست یابم و هر چه می‌کردم نمی‌شد! می‌ترسیدم امشب سحر شود و دل من همچنان سرد و سخت مانده باشد که نه قلبم شکسته باشد، نه چشمم قطره اشکی مرحمت کند که هراسان از روی سجاده بلند شدم. نگاهی به ساعت کردم و دیدم چیزی تا دوازده شب نمانده و می‌ترسیدم فرصت از دست برود که چادر بندری‌ام را سر کردم و از خانه خارج شدم. حضور دوباره در مراسم شب قدر شیعیان و قرآن به سر گرفتن برایم تلخ بود، ولی تحمل این دل سنگ که به هیچ ذکری نرم نمی‌شد، تلخ‌تر بود که طول حیاط را به سرعت طی کردم و به امید باب فرجی که شاید در جایی جز اینجا به رویم گشوده شود، از درِ بزرگ حیاط بیرون رفتم. می‌دانستم در چنین شب‌هایی خیابان‌ها شلوغ است و هراسی از طی کردن مسیر در نیمه شب نداشتم که مردم مدام در رفت و آمد بودند و من هم به سرعت به سمت مسجد می‌رفتم. دلم نمی‌خواست مجید یا کسی از خانواده آسید احمد مرا ببیند و هوس کرده بودم یک شب را به دور از چشم آشنایی عاشقی کنم! مسیر منتهی به مسجد حسابی شلوغ شده و دو طرف خیابان پُر از موتور و ماشین‌های پارک شده بود. نزدیک درِ مسجد که رسیدم، صدای آشنای آسید احمد را شنیدم که مشغول سخنرانی بود. ظاهراً داخل مسجد پُر شده بود که جمع زیادی از بانوان در حیاط نشسته بودند و برای من هم که می‌خواستم کمتر در چشم باشم، کنج حیاط جای مناسبی بود. جایی به اندازه یک نفر پیدا کردم و زیراندازی هم با خود نیاورده بودم که همانجا روی زمین نشستم و دل سپردم به حرف‌های آسید احمد که مجلس را گرم کرده و با شوری عاشقانه از امام علی (علیه‌السلام) سخن می‌گفت. با ما همراه باشید🌹💍https://eitaa.com/zandahlm1357