عطار دعوی خدمت کنی با شهریار خود ز عشق خویش باشی بی قرار گرچه خود را سخت بخرد می‌کنی درحقیقت خدمت خود می‌کنی چند خواهی بود مرد ناتمام نه بد و نه نیک نه خاص و نه عام سیف الدین صوفی هر چند گهی ز عشق بیگانه شوم با عافیت آشنا و همخانه شوم ناگاه پری رخی به من برگذرد برگردم از این حدیث و بیگانه شوم از سیف الدین نقل شده است که وی بر بالین جنازه ای حاضر شد. حاضران از وی خواستند تا میت را تلقین دهد. او با این رباعی میت را تلقین داد: گر من گنه جمله جهان کردستم لطف تو امید است که گیرد دستم گفتی که بروز (بوقت) عجز دستت گیرم عاجزتر از این مخواه که اکنون هستم گویند گر ندارم از شکر جز نام بهر آن بسی بهتر که اندر کام زهر آسمان نسبت به عرش آمد فرود ورنه بس عالیست پیش خاک تود شیخ بهاء https://eitaa.com/zandahlm1357