.......:
بیشتر دوست داشت گمنام باشد به همین دلیل گاهی به اسمهای دیگر مقاله مینوشت، نامهایی مانند: سجاد شکیب، مرتضی علم الهدی، مرتضی حق گو، مهدی علم الهدی و فرهاد گلزار که از این نام آخر بیشتر در مجلات سینمایی استفاده میکرد.
گاهی نیز با نام مستعار «کاکتوس» مینوشت که بعدها عنوان صفحه طنز ماهنامه ی سوره شد.
۷
روی نیمکت راهروی بخش تدوین فیلم برایم شعری خواند که خیلی قشنگ بود. بعدها به من گفت تمام اشعار و قصههای پیش از انقلابش را سوزانده است به همین خاطر امیدوار بودم آن شعر کار بعد از انقلاب باشد که آن را نسوزانده باشد.
در تمام آن سالها همیشه فکر میکردم در یک فرصت مناسب از او درخواست کنم که همان شعرش را دوباره برایم بخواند و من یادداشت کنم.
حالا که ناگهان خیلی دیر شده، بدون هیچ دلیلی احساس میکنم که تنها شنونده ی آن شعر من بوده ام.
۸
قبل از پرواز آمده بود دفتر. موقع خدا حافظی همینطور که داشت میرفت گفت:
نمی خواهی روبوسی کنی؟
گفتم: مگه دو
سه روز
بیشتر طول میکشه؟
خندید و راه افتاد. دوباره بر گشت و گفت: «تا حالا فکر کردی اگه من نباشم، میخواهید روایت فتح را چه بکنید؟ »
حرفش را جدی نگرفتم و گفتم: «تعطیل میکنیم؟ » گفت: «یعنی چی؟ »
گفتم: «
جدی دارم میگم.
تعطیلش میکنیم. »
... و برای همیشه رفت.
۹
هیچ وقت نمی گذاشت ازش عکس یادگاری بگیریم. شوخی میکرد و از جلوی دوربین فرار میکرد. آن سفر آخر، خیلی اصرار کردم تا راضی شد عکس بگیرم. ولی گفت: «بگیر! اما به شرطی که عکس حجله ای باشد. » آن وقت راحت ایستاد و عکس گرفتم.
لاله ای در فکه
https://eitaa.com/zandahlm1357