عشق دیدگان تو حق بزرگی بر من دارند برای اینکه از جادوگری آنها سحری فرا گرفتم و زبان رقیب و ملامت گر را سحر کردم. لعینک فضل جزیل علیّ و ذاک لانی یا قاتلی تعلمت من سحرها فعقدت لسان رقیب مع العاذل گویم تا منزل آدمی سرای دنیاست کارش همه جرم و کار حق لطف و عطاست خوش باش که آن سرا چنین خواهد بود سالی که نکوست از بهارش پیداست حالتی حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست وز سعی و طواف هر چه کرده است نکوست تقصیر وی این است که آرد دگری قربان سازد به جای خود در ره دوست ابوسعید غازی ز پی شهادت اندر تک و پوست غافل که شهید عشق فاضل تر از اوست فردای قیامت آن به این کی ماند کان کشته ی دشمن است و این کشته ی دوست شیخ بهاء https://eitaa.com/zandahlm1357