عشق
دیدگان تو حق بزرگی بر من دارند برای اینکه از جادوگری آنها سحری فرا گرفتم و زبان رقیب و ملامت گر را سحر کردم.
لعینک فضل جزیل علیّ
و ذاک لانی یا قاتلی
تعلمت من سحرها فعقدت
لسان رقیب مع العاذل
گویم
تا منزل آدمی سرای دنیاست
کارش همه جرم و کار حق لطف و عطاست
خوش باش که آن سرا چنین خواهد بود
سالی که نکوست از بهارش پیداست
حالتی
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وز سعی و طواف هر چه کرده است نکوست
تقصیر وی این است که آرد دگری
قربان سازد به جای خود در ره دوست
ابوسعید
غازی ز پی شهادت اندر تک و پوست
غافل که شهید عشق فاضل تر از اوست
فردای قیامت آن به این کی ماند
کان کشته ی دشمن است و این کشته ی دوست
#کشکول شیخ بهاء
https://eitaa.com/zandahlm1357