.......:
وضعيت جامعه بعد از وليعهدي امام
خبرهاى شاد مانند پروانه هاى بهار در شهرها به پرواز درآمدند. در مدينه عبدالجبّار مساحيقى در مسجد رسول خدا (ص) از منبر بالا رفت و با صداى بلند گفت: « اى مردم! اين همان چيزى است كه دوست داريد؛ همان عدالتى است كه منتظرش بوديد؛ همان نيكى و مزدى است كه اميدش را داشتيد. اين على بن موسى بن جعفر، پسر. ابى طالب است؛ شش پدرى كه بهترين انسان هايى بودند كه آب باران را نوشيدند. » (۱۰۶)
اما در بغداد، آتشفشان كينه عباسى فوران كرد و اژدهها (۱۰۷) برخاست. عباسيان نيز دست به شورش زدند و مأمون و وليعهدش را از خلافت خلع كردند. بغداد در مرداب هرج ومرج افتاد. خلافت زمانى بى ارزش شد كه ابن شكلهكه كارى جز نواختن عود و خنياگرى نمى دانستخود را خليفه خواند. در مدت كوتاهى، خيابان هاى شهر در اختيار سارقان و غارت گران قرار گرفتند. سرقت و تجاوز رواج يافت. عده اى از مردم براى مقابله با فساد، گروه امر به معروف و نهى از منكر تشكيل
دادند. در كوفه، ميان ياران عباسيان و علويان، درگيرى مسلحانه رخ داد؛ اما مكه خبرهاى شادكه از مرو رسيده بودرا با آغوش پذيرفت. محبوبيت امام در دل مردم باعث شد تا مقاومت منفى ادامه نيابد. تنها بغداد بود كهبريده از ديگر اقليم هابر شهر كوفه سلطه يافت.
ماه ذيقعده به فرجام خويش نزديك مى شد. ابرهاى بهارى در آسمان مى درخشيدند؛ اما بادهاى شمالى آنها را جارو مى كرد. بارانى نمى باريد تا حاصل خيزى زمين را مژده دهد. زمستان گذشته باران نيامده بود. بهار نيز با باران هاى گذرا همراه بود. مأمون قصد انجام حج را نداشت. بعضى به ياد سخنان امام رضا (ع) افتادند. آن هنگام كه سالها پيش، رشيد برگرد كعبه مى چرخيد، او گفته بود: « هارون، فرجامين پادشاه عباسى است كه حج به جا مى آورد! » (۱۰۸)
ماه ذيحجه فرا رسيد؛ ماه در شب اول در ميانه آسمانى با ابرهاى پراكنده خاكسترى، گويى لبخند مى زد؛ همان ماه كه شب گذشته به سان زورقى سرگردان، شتابناك از آسمان گذشته بود. زمانى كه مسلمانان بر گرد كعبه مى چرخيدند، اهالى شهرهاى نزديك بصره با چهره هايى گرفته، خبر شورش زنگيان و كشتار و غارت گرى آنان را شنيدند. آن روزها، مدينه زندگى عادى خود را مى گذراند و با خوش بينى به آينده مى نگريست. در مدينه خانه اى گشاده دست بود كه از پنجره هايش، نور
زلالى به بيرون مى تراويد؛ خانه اى كه خاندان رضا (ع) در آن زندگى مى كردند. اباالحسن از مرو براى پسرش جواد فرستاده بود.
« بسم الله الرحمن الرحيم. جانم فدايت! به من گفتند كه وقتى سوار شدى، خدمت كاران تو را از در كوچك بستان بيرون بردند. اين كار را به خاطر تنگ نظرى كردند تا خيرى از تو به بينوايان (كه در كنار در بزرگ چشم انتظارت بودند) نرسد. به خاطر حقى كه به تو دارم، از تو مى خواهم كه ورود و خروجت از در بزرگ باشد.
هر گاه به خواست خداوند سوار شدى، همراهت سكه هاى سيم و زر باشد، كسى را كه از تو در خواست كرد، نااميد نكن. اگر از عموها و عمه هايت بودند، كمتر از پنجاه دينار نده. اگر خواستى بيشتر بده.
از خدا مى خواهم موفّقت كند. از خدا بهراس و در راه خدا بده و از تنك دستى مهراس. » (۱۰۹)
#دانستنیهای امام رضا علیه السلام
https://eitaa.com/zandahlm1357