خسته شده اند. عقب نشینی تاکتیکی آنها تبدیل به عقب نشینی دائمی می‌شود. [صفحه ۷۸] بچه‌ها هنوز آماده اند. فرار عراقیها را باور نکرده اند. چشمان خسته خود را در لابلای درختچه‌ها و سنگها می‌دوانند و دنبال عراقی می‌گردند. ولی باید باور کرد. عراقی‌ها رفتند پایین. مجروحان و کشته شده هایشان هم جا مانده اند. همین زیر پا و پایین. هر کس فرصتی پیدا می‌کند به اطراف خود نگاه می‌کند تا از وضعیت مجروح و شهید شدن دوستانش مطلع شود. اما چه می‌شود کرد که تیر و گلوله بدنها را دریده و عده ای از عزیزان به خاک و خون کشیده شده اند. باورم نیست این جدایی. ولی دوست تو هم شهید شده. بهترین همسنگر، سقای گردان، آن که هر وقت فرصت می‌کرد در اردوگاه و یا در همین جا به دیگران آب می‌رساند. اگر چه نامش محسن بود ولی مانند عباس بن علی (ع)، سقای کاروان بسیجیها می‌شد. خوش به حال او، شهید شد و رفت. یک قمقمه آب خالی هم کنار هست. نمی دانم در حال سقایی شهید شده و یا خودش با لب تشنه و با قمقمه ی خالی به دیدار معبود رفته. دیگران هم افتاده اند. کمک می‌کنی. تیربارچی قطار فشنگ آماده می‌کند. آرپی جی زنها آرپی جی می‌آورند. تک تیراندازها روی زمین پهن شده و خشاب پر می‌کنند. این دفعه نباید اجازه دهیم، مثل دفعه پیش عراقی‌ها قله را بگیرند. چون مجبور می‌شویم، دوباره برای گرفتن آن تلفات بدهیم. سر و صدای بچه‌ها حاکی از یک اتفاق در پایین است. کمی پایین تر و در ارتفاع زیرین عراقی‌ها مشغول اسیر کردن بچه‌ها هستند. نمی توان کاری کرد چون برو بچه‌های بسیجی در اختیار عراقی‌ها قرار گرفته اند. فشارهای عراق برای گرفتن قله سودی نداشته ولی توانسته اند آن یال سمت چپ را تصرف و نیروهایش را اسیر کنند. حدود ۵۰ نفر می‌شوند. عراقی‌ها هم متوجه شده اند که نمی توانند در آنجا بمانند چون در حال تخلیه منطقه هستند البته همراه اسرا. خیلی سخت است. رزمندگان و دوستان در حال اسیر شدن هستند و ما نمی توانیم به آنها کمک بکنیم. اگر تیراندازی کنیم ممکن است به آنها بخورد. معلوم نیست چگونه این اتفاق افتاد. ولی به هر حال موضوع جدی است. حاجی یک دسته از بچه‌ها را می‌فرستد تا سر راه آنها کمین کنند و نگذارند که از [صفحه ۷۹] آن ارتفاع به سمت نیروهای خودشان بروند. ولی فایده ندارد. چون مسیر برگشت آنها در تیررس سایر نیروهای عراقی است و ممکن است همین دسته هم اسیر شوند. فکر نمی کنیم تیری در تفنگ بچه‌ها باقی مانده باشد. تا آخرین لحظه جنگیده اند. زود هم تجهیزات را از خود جدا کرده اند تا وسایل و امکانات به دست عراقیها نیفتد. کمی آن طرفتر هم با زیرپوش دیده می‌شوند. دستها پشت سر و عراقیها آنها را می‌زنند و می‌برند. بچه‌ها هم بیکار نمی مانند و با نشانه گیری چند تیر به سوی عراقیها شلیک می‌کنند ولی امیدی نیست. آنها رفتند. در پشت یک تپه کوچکتر. دیگر دیده نمی شوند. خدایا چه بلایی سر بچه‌ها می‌آورند. عراقی‌ها خیلی عصبانی شده اند. خصوصا امروز که تلفات زیادی به آنها وارد شده. خدا به خیر بگذراند. یا علی خودت کمک کن. موضوع به وسیله بی سیم به عقب خبر داده می‌شود و دستوراتی هم می‌دهند ولی عملا نباید هیچ اقدامی کرد. فقط می‌دانیم که اسرا حدود ۳۰۰ متر پایین تر و پشت یک تپه برده شدند و چند دقیقه پیش یک افسر عراقی که کلاه قرمز کج بر روی سر داشت با جیپ به پشت آن تپه رفت. حاجی می‌گوید او از استخبارات و یا اطلاعات ارتش بعث است و برای بازجویی آمده. دفاع مقدس سینای شلمچه https://eitaa.com/zandahlm1357