.......:
خودپسند
نيست:
إعجابُ المَرءِ بِنَفسِهِ دَليلٌ عَلي ضَعفِ عَقلِهِ!
متكبر نيست:
ما دَخَلَ قَلبَ امرِئٍ شَي ءٌ مِنَ الكِبرِ إلّا نَقَصَ مِن عَقلِهِ!
آرزوهاي فراوان و دست نيافتني ندارد:
كَثرَةُ الأماني مِن فَسادِ العَقلِ!
در ميدان عمل كوشاست و دامنه ي آرزوهاي دور و درازش را كوتاه ميكند:
العاقل يجتهد في عمله و يقصر من أمله!
واقع نگر است و بر كاركردهاي خود تكيه ميكند، و نه بر آرزويهاي برآورده نشده:
يعتمد علي عمله و لايعتمد علي أمله!
كم خرج است:
قليلُ المؤونةِ!
با استقامت است:
ثَمَرَةُ العَقلِ الاستِقامَةُ!
هنگامي كه حق براي او آشكار شد ميپذيرد:
قَبولُهُ الحَقَّ إذا بانَ لَهُ!
حقّ را حتّي از دشمنش انكار نمي كند:
لا يَرُدُّ الحقَّ علي عدوِّهِ!
باطل را از دوستش نيز نمي پذيرد:
لا يَقبَلُ الباطلَ مِن صديقِهِ!
به خاطر كسي كه دوستش دارد مرتكب گناه نمي شود:
لا يأثَمُ فيمَن يُحِبُّ!
به كسي كه دشمني دارد ستم نمي كند:
لا يَحيفُ علي مَن يُبغِضُ!
در پيشگاه حق تسليم است:
كانَ ذَلُولًا عِنْدَ إِجَابَةِ الْحَقِّ!
به حق پايبند است:
ثَمَرَةُ العَقلِ لُزومُ الحَقِّ!
پيرو حق است:
لايَكمُلُ العَقلُ إلّا بِاتِّباعِ الحَقِّ!
حقّ را با شخصيتها نمي سنجد، بلكه در صدد شناختن حق بر ميآيد تا پيروان آن را بشناسد:
إنّ الحقَّ لايُعرَفُ بالرِّجالِ، اعْرِفِ الحقَّ تَعرِفْ أهلَهُ!
از مديريت كلامي بالايي برخوردار است:
حافِظاً لِلِسانِهِ!
مي تواند زبان در كام كشد:
يُخْرِسُ لسانَهُ!
پيش از گفتن احساس ميكند، سپس ميگويد:
لِسانُ العاقِلِ وَراءَ قَلبِهِ و قَلبُ الأحمَقِ وَراءَ لِسانِهِ!
وقتي نظر ميدهد كارشناسانه و سنجيده است:
رَأيُ الرَّجُلِ ميزانُ عَقلِهِ!
زياده گو نيست:
إذا تَمَّ العَقلُ نَقَصَ الكلامُ!
گفتارش از دانشش بيشتر نيست، و دانشش بيشتر از عقل و خِرَدش نيست:
الإمامُ الباقرُ (ع): إنّي لَأكْرَهُ أن يكونَ مِقدارُ لِسانِ الرجُلِ فاضِلاً علي مِقدارِ عِلمِهِ كما أكرَهُ أن يكونَ مِقدارُ عِلمِهِ فاضِلاً علي مِقدارِ عَقلِهِ!
كردارش گفتارش را تصديق ميكند:
صَدَّقَ أقوالَه أفعالُهُ!
اسير زبانش نيست:
الجاهِلُ أسيرُ لِسانِهِ!
با سكوت به عقل و خِرَدش آرامش ميبخشد:
النُّطقُ راحَةٌ للرُّوحِ و السُّكوتُ راحَةٌ للعَقلِ!
جز خوبي نمي گويد:
و الصَّمتِ إلّا مِن خَيرٍ!
با اين كه در سخن گفتن توانا است خاموشي براي او آسان است:
الصَّمتُ آيَةُ النُّبلِ و ثَمَرَةُ العَقلِ!
هنگام سكوت در انديشه است:
إذا سكت فكر!
وقتي مينگرد عبرت ميگيرد:
إذا نظر اعتبر!
در گفتارش با انصاف است:
مُنْصِفاً بِقَوْلِهِ!
گفتار خود را به نقد ميكشد:
خَصْماً بِقَوْلِهِ!
از كسي غيبت نمي كند:
صان لسانَه عن الغيبة!
به دريافتهاي او ديگران بعد از گذشت زمان ميرسند:
أول رأي العاقل آخر رأي الجاهل!
انديشه اش را واكاوي ميكند:
اتهم رأيه!
آنچه را نمي شناسد انكار نمي كند
:
هَلْ يَجْحَدُ الْعَاقِلُ مَا لَا يَعْرِف!
به هنگام شناخت خودداري ميكند:
وقف حيث عرف!
به كمبودهايش آگاه است:
استِشعارُهُ بنفسِهِ النُّقصانَ!
كمبودهاي ديني، فكري، اخلاقي و تربيتي خود را شمارش ميكند و آنها را در سينه اش يا روي كاغذ مينويسد و در زدودن آنها ميكوشد:
يُحصِي علي نفسِهِ مَساوِيَها في الدِّينِ و الرَأيِ و الأخلاقِ و الأدَبِ فَيَجمَعَ ذلكَ في صَدرِهِ أو في كتابٍ و يَعمَلَ في إزالَتِها!
از خود دادخواهي كند:
إنصافُهُ مِن نَفسِهِ!
زمانة خود را ميشناسد:
عارِفاً بِزَمانِهِ!
در رويارويي با آشوبها و هرج و مرجهاي سياسي، اجتماعي و خانوادگي دست و زبانش را مديريت و كنترل ميكند و به خداوند پناهنده ميشود:
إذا عَرَضَت لَهُ فِتنَةٌ استَعصَمَ بِاللَّهِ و أمسَكَ يَدَهُ و لِسانَهُ!
هر گاه برتريي ببيند آن را غنيمت ميشمارد:
إذا رَأي فَضيلَةً انتَهَزَ بِها!
در دانش و علم بسيار ميانديشد تا اين كه حفظ كند و نقل كند:
كَثرَةُ النَّظَرِ في العِلمِ يَفتَحُ العَقلَ!
با افزايش دانش و تجربه درصدد كامل كردن شخصيت خود است:
العَقلُ غَريزَةٌ تَزيدُ بِالعِلمِ و التَّجارِبِ!
از دانشجويي در تمام عمرش خسته نشود:
لا يَسأمُ مِن طَلَبِ العِلمِ طُولَ عُمرِهِ!
در انديشه به كار بستن دانشش هست و نه در فكر فخر فروشي علمي:
اعقِلوا الخَبَرَ إذا سَمِعتُموهُ عَقلَ رِعايَةٍ، لا عَقلَ رِوايَةٍ فإنَّ رُواةَ العِلمِ كَثيرٌ و رُعاتَهُ قَليلٌ!
دانش نمي
آموزد مگر براي دانستن:
لا يَتعلّمُ إلّا لِيَعْلمَ!
#دانستنیهای خانواده سبز
✍مهدی واعظ موسوی
https://eitaa.com/zandahlm1357