.......: ۲۱- درخواست خاطراتی از جوانی مقام معظّم رهبری آقا جان! از جوانی خود بگوئید. جوانیهای ما به یک معنا جوانیهای خیلی پرهیجان و پرماجرایی بوده، به یک معنا هم از آن جوانیهایی نیست که آدم حسرتش را بخورد. جوانی شماها، جا دارد که انسان وقتی نداشته باشد، حسرتش را بخورد. شماها در دوران آزادی، در دوران جَولان فکر، در دوران بروز استعدادها زندگی میکنید. دوره ی ما، جوانی ما اینجوری نبود عزیزان من! من به همین دانشگاه آمدم، جلوی این دانشکده ی حقوق منتظر یک برادری بودم که با هم قرار داشتیم. شاید به قدر ده دقیقه من اینجا منتظر ایستادم و احساس کردم که با چشم سوءظن دارد به من نگاه میشود، از طرف عناصری که همه جا پر بودند؛ عناصر ساواکی و مأمورین اطّلاعاتی و حراستی - آن روز حراستهای دانشگاهی بود - چون من دانشجو که نبودم. لابد با خود میگفتند این آقای معمّم اینجا جلوی دانشکده ی حقوق با چه کسی کار دارد؟ چه کار دارد؟ هدفش چیست؟ نبادا کار سیاسی بکند. شاید سالهای اواخر دهه ی ۴۰ یا اوایل دهه ی ۵۰ بود؛ درست یادم نیست. اتّفاقاً در همین هنگام مرحوم ریاضی یزدی که با ما خیلی دوست بود، به ما رسید - شاعر نسبتاً خوبی بود که در دانشکده ی پزشکی کارمند بود؛ اخیراً دیدم دیوانش هم چاپ شده است - و بعد از سلام و علیک گفت: شما مسجد دانشگاه را دیده اید؟ من تا آن موقع این مسجد را ندیده بودم. گفت برویم من مسجد را به شما نشان بدهم. به نظرم همین جاها بود؛ حالا من درست یادم نیست. احتمال میدهم که مسجد وضعش تغییر کرده؛ چون آنجا کتیبه‌هایی بود که رویش شعر نوشته شده بود. ما را آورد پهلوی آن کتیبه‌ها و گفت این شعرها را ببین. بنا کرد به خواندن شعرها. بعد که شعرها را خواندیم و به آخرش رسیدیم، دیدیم شعرها مال خود ایشان است! خدا رحمتش کند. ما را آورده بود که اینها را ببینیم! به هر حال ما از شعرهای ایشان که خیلی استفاده کرده بودیم، این هم یک نمونه ی دیگرش بود. بنابراین فضا، فضای سوءظن و فضای خطرناکی بود. من که در میدان مبارزه بودم و زندان رفته بودم، حتّی به قدر ده دقیقه جلوی دانشکده ی حقوق که می‌ایستادم، مورد فشار نگاه سوءظن آمیز مأمورین و... بودم. بنابراین آن دوره، زندگی تلخ بود. پرسشهای دانشجویان ✍مقام معظم رهبری https://eitaa.com/zandahlm1357