.......:
۹. ۴- صدوق گويد: محمد بن علي بن ماجيلويه
(رض) به حديث براي ما گفت: علي بن ابراهيم بن هاشم، از مختار بن محمد بن مختار همداني، از فتح بن يزيد جرجاني از ابوالحسن (ع) نقل نمود كه شنيدم: حضرتش درباره خداوند عزّوجلّ ميفرمود: او لطيف، آگاه، شنوا، بينا، يگانه، يكتا، بي نياز، آن كه نه زاييده و نه زاده شده، بي هيچ همتا و مانندي، به وجود آورنده همه چيز، حيات و جسم بخشنده به همه جسمها و صورتگر صورتهاست، و اگر آن گونه كه ميگويند بود، آفريدگار از آفريده، و به وجود آورنده از به وجود آمده بازشناخته نمي شد كه او به وجود آورنده بوده، آنچه را بدان جسم، صورت و حيات بخشيده از خود متفاوت بيافريده و نه چيزي به او شبيه و نه او شبيه چيزي است، گفتم: درست، خداي مرا فداي تو قرار دهاد، اما شما فرموديد: او يكتاي بي نياز و به چيزي شبيه نباشد در حالي كه خدا يكي و انسان نيز يكي است، آيا در يگانگي شباهتي به يكديگر ندارند؟ فرمود: اي فتح! حرف محالي ميزني، خدايت پايدار دارد، تشبيه تنها در معاني است اما در مورد اسمها همه يكي است و نشانگر مسمّي است، يعني اگر گفته شود انسان "يكي " است بدان معني است كه پيكري واحد داشته و دو تا نيست، بنابر اين نفس انسان يگانه نيست زيرا عضوهاي گوناگون و رنگهاي
متفاوت بسياري دارد، انسان عبارت است از مجموعه اجزايي كه با هم فرق ميكنند، خون او چيزي جز گوشت و گوشت او متفاوت از خون وي است، عصب او جز رگها و مويش جز چهره و سياهي اش متفاوت از سپيدي اش است، چنانكه ديگر آفريدگان نيز اينگونه اند. بنابر اين انسان در لفظ يكي و در معني (حقيقت) يگانه نيست، در حالي كه خداوند جلّ جلاله يگانه بوده، جز او يكتايي نباشد. نه اختلافي بدو راه يافته و نه تفاوت، فزوني يا كاستي، ديگر آن كه انسان آفريده، ساخته شده و فراهم آمده از اجزاي مختلف و جوهرهاي گوناگون است كه به سبب (اعتبار) اجتماع (گرد هم آمدن) يك چيز شناخته ميشود، گفتم: فدايت شوم، خاطرم را آسوده ساختي خدا خاطرت را آسوده گرداند، برايم اللطيف الخبير را روشن كن چنان كه الواحد را روشن نمودي، من برآنم لطف او متفاوت از لطف آفريدگانش است اما دوست دارم آن را برايم شرح دهي. فرمود: اي فتح! گوييم لطيف است چون آفرينشي لطيف داشته، به هر لطيف و غير لطيفي آگاه است، در ميان آفريدههاي لطيف از حيوانات كوچك ميتوان پشه و كوچكتر از آن را نام برد كه تقريبا با چشم ديده نمي شود، بلكه از فرط كوچكي نر و ماده، يا تازه متولد شده و كهن عمر آن دانسته نشود. بنابر اين چون كوچكي اين موجودات با همه لطافت
شان را ميبينيم، و اينكه چگونه از پي روزي برآمده، راه گريز از مرگ را شناخته و هر آنچه كار او را به سامان برد، جمع ميآورد، چه در اعماق درياها و چه در پوست درختان و ميان صحراها باشد، از سويي سخن يكديگر بازشناخته، به فرزندان خود دانسته خويش آموخته و سير از غذاي شان ميكند، برخوردار از رنگهايي گوناگون، از قرمر و زرد و سفيد و سبزند و آن اندازه كوچكند كه تقريبا چشم آنها را نمي بيند، دست از لمس و حسّ آنها ناتوان است، از اينها همه در مييابيم آفريدگار اين آفرينش لطيف، لطيف است و او را در آفريدن اين چيزها بدون ابزار و وسيله لطفي است، و هر سازنده اي، ساخته خود را از از چيزي ساخته، اما خداوندِ لطيف و جليل آفرينش و صنع خويش از هيچ به هستي آورده است۱۰. ۵- مفيد گويد: شريف صالح ابومحمد حسن بن حمزه علوي حسيني طبري (رض) به من چنين خبر رساند كه محمد بن عبدالله بن جعفر حميري، از پدرش، از احمد بن محمد بن عيسي، از مروك بن عبيد كوفي، از محمد بن زيد طبري براي ما حديث كرد و گفت: از علي بن موسي الرضا (ع) شنيدم كه در توحيد خداوند سبحان ميفرمود: آغاز بندگي خداوند شناخت او، و أصلِ شناخت او يگانه دانستن او، و نظام توحيد او دور ساختن هر حدّ و مرزي
از اوست، كه همه خردها گواه آنند كه هر محدودي آفريده شده است، و هر آفريده اي گواهي دهد كه آفريدگارش آفريده شده نيست، و آن كه حادث نباشد قديم ازلي است، پس هر كه ذات او را وصف كند پرستش خدا ننموده، و هر كه قصد شناخت كنهِ ذاتِ او كند توحيد او را نپذيرفته، و هر كه براي او مثل و مانندي پندارد به حقيقت او نرسيده، و هر كه جايي را از او خالي بيند او را تصديق ننموده، و هر كه با حسّي به او اشاره كند قصد او نكرده، و هر كه او را به چيزي شبيه گرداند رويي به او ننموده، و هر كه او را جزئي از چيزي يا چيزي را جزئي از او داند در برابرش به خاك بندگي ننشسته، و هر كه او را گماني پندارد اراده او نكرده است، هر شناخته شده اي ذاتا مصنوع است، و هر تكيه بر غير كرده اي معلول است، به آفريده خدا بر او استدلال شود، و معرفت به او با خردها فراهم آيد، و با فطرت حجّت او تمام است. خلقت مخلوقات از سوي خداوند بزرگ، خود، حجابي است ميان او و آنها، و مباينت او با آفريدگان نشانه جدايي و مفارقت ميان ذات او و آنهاست. ابتدا داشتن مخلوقات خود