ماني به او احاطه يابد، و يا خردي او را در خود گيرد. گفت: پس او را برايم تعريف كن، فرمود: در تعريفي نگنجد، گفت: چرا؟ فرمود: هر محدودي (تعريف شده اي) مرزي دارد و چون حدّي به او نسبت داده شود، پس امكان داشت بيش از آن را داشته باشد، و چون امكان فزوني يافت، امكان نقصان نيز در او مي‌رود. پس او نامحدود، غير قابل افزايش، بي جزء و خارج از گمان است ۱۶. ۱۴- علي بن طاووس از صدوق در كتاب جامع از محمد بن حسن صفار و عبدالله بن جعفر حميري، از محمد بن عيسي بن عبيد، از هشام بن ابراهيم عباسي نقل كند كه گفت: به امام رضا (ع) گفتم يكي از دوستداران شما مرا گفته از شما سؤالي كنم، فرمود: آن چيست؟ گفتم: حسن بن سهل برادر فضل بن سهل ذوالرياستين گفت: سوال [ قيامت ] از چيست؟ گفتم: از توحيد، گفت: كدام توحيد؟ گفتم: خداوند از تو مي‌پرسد جسم است يا جسم نيست؟ فرمود: مردم در توحيد سه ديدگاه دارند: گروهي برآنند كه او هست و شبيه چيزي است، كه اين روا نيست، و گروهي وجود او را نفي كنند، كه آن نيز روا نباشد، و ديدگاه سوم آن كه او هست و شبيه چيزي نيست ۱۷. ۱۵- كليني از احمد بن ادريس، از محمد بن عبدالجبار، از صفوان بن يحيي نقل كند كه گفت: ابوقرّه محدث از من خواست تا او را نزد ابوالحسن رضا (ع) ببرم، از آن حضرت اجازه خواستم و به من اجازه فرمود. پس به حضور ايشان رسيد و از حلال و حرام و احكام پرسش‌هايي كرد تا به توحيد رسيد، ابوقره گفت: به ما روايت شده كه خداوند ديدن و سخن گفتن را ميان دو پيامبر تقسيم كرده است، سخن گفتن را براي موسي و ديدن را براي محمد (ص). ابوالحسن (ع) فرمود: پس چه كسي از خداوند به ثقلين، يعني جن و انس [ اين پيام ] را رساند كه (چشمها او را در نيابند) ۱۸ (علم ايشان او را فرا نگيرد) ۱۹ و (چيزي مثل او نيست) ۲۰ آيا پيام رسان محمد نبود؟ گفتم: آري [ بود ] فرمود: چگونه شخصي نزد همه مردم آمده، به ايشان مي‌گويد از سوي خدا آمده است و آنان را به فرمان خدا مي‌خواند مي‌گويد (چشمها او را در نيابند) (علم ايشان او را فرا نگيرد) و (چيزي مثل او نيست) بگويد: خود او را به دو چشم خويش ديده‌ام و علم به او حاصل كردم و او به صورت انسان است؟! شرم نمي كنيد؟! زنديقان نتوانسته اند او را به چنين چيزي متهم كنند كه از سوي خدا چيزي بياورد و سپس خلاف آن را از جهتي ديگر ابراز كند. ابوقرّه گفت: هم او فرمايد (قطعا بار ديگري هم او را ديد) ۲۱ ابوالحسن (ع) فرمود: پس از اين آيه چيزي آمده كه نشان مي‌دهد آنچه را ديده چه بوده است، فرمود (آنچه را دل ديد انكارش نكرد) ۲۲ مي‌فرمايد: دل محمد آنچه دو چشم او ديد انكار نكرد، آن گاه ما را از آنچه ديد آگاه كرد و فرمود (او برخي از نشانه‌هاي بزرگ پروردگارش را ديد) ۲۳ و نشانه‌هاي خدا غير اويند، خداوند مي‌فرمايد (علم ايشان او را فرا نگيرد) و چون چشمها او را ببينند، علم به او احاطه يافته و شناخت واقع شود، پس ابوقرّه گفت: پس اين روايتها را تكذيب مي‌كني؟ ابوالحسن (ع) فرمود: اگر اين روايتها مخالف قرآن باشد تكذيبش مي‌كنم. و آنچه مسلمانان بدان اجماع كرده اند آن است كه علمي به او احاطه نيابد و چشمها او را درنيابد و هيچ مانندي ندارد ۲۴. ۱۶- كليني از احمد بن ادريس، از احمد بن محمد بن عيسي، از علي بن سيف، از محمد بن عبيد، نقل كند كه گفت: به ابوالحسن الرضا (ع) نامه اي نوشته درباره ديدن [ خدا در قيامت ] و آنچه عامّ و خاصّ روايت كنند پرسشهايي كردم و از حضرتش خواستم آن را برايم شرح دهد و آن حضرت به خط خود نوشت: همگان بر آنند - بي هيچ مخالفتي- كه معرفت از راه ديدن، الزام آور است و چون روا باشد كه خدا با چشم ديده شود معرفت، ضروري خواهد شد، بنابر اين چنان معرفتي يا بايد ايمان باشد يا ايمان نباشد، و اگر چنان معرفتي به واسطه ديدن ايمان باشد پس معرفتي كه در دنيا و با كسب [ از راه‌هاي ديگر ] حاصل مي‌شود ايمان نخواهد بود، زيرا مخالف آن است، و بدين ترتيب در دنيا مؤمني نخواهد بود، زيرا خداوند عزّ ذكره را نديده اند، و اگر شناخت حاصل از ديدن ايمان نباشد، لازم مي‌آيد كه معرفت اكتسابي در دنيا زايل شود و در معاد زايل نشود، و اين نشانگر آن است كه خداوند عزّوجلّ با چشم ديده نشود، زيرا ديدن به آنچه توضيح داديم منتهي مي‌شود ۲۵. ۱۷- كليني از محمد بن يحيي، از احمد بن محمد، از ابوهاشم جعفري، از ابوالحسن الرضا (ع) نقل كند كه از آن حضرت پرسيدم: آيا خداوند به وصف درآيد؟ فرمود: مگر قرآن نمي خواني؟ گفتم: آري [ مي‌خوانم ] فرمود: آيا اين سخن خداي تعالي را نخوانده اي كه (چشمها او را در نگنجد و او چشمها را دريابد) ۲۶ گفتم: آري، فرمود: مي‌دانيد ديدگان چيست؟ گفتم: آري، فرمود: چيست؟ گفتم: چشمها، فرمود: گمانهاي دل برتر از ديدگان (چشمها) است، بنابر اين گمانها او را درنيابد در حالي كه او پندارها را دريابد ۲۷. ۱۸- صدوق گويد: علي بن احمد بن محمد بن عمران دقّاق (رض) براي ما به حديث گفت: محمد بن ابوعبدالل