منزلگه احرار سیده زهرا طباطبائی سلمان شیرجه زد روی تخت. فنرهای کهنه ی تخت مثل ترامپولی به هوا پرتابم کردند. با وحشت پلک هایم را باز کردم. ساعت نه صبح بود. کی خوابم برده بود؛ نمی دانم. تمام شب مثل مرغ سرکنده روی تخت این دست و آن دست شدم، دور هال چرخیدم، هر دو ثانیه یک بار خبرگزاری ها را دنبال کردم. پیگیر اخبار بودم درحالی که نتیجه برایم مثل روز روشن بود. فقط منتظر اعلام رسمی خبر بودم تا بغضی که مثل سنگ در گلویم گیر کرده، بشکند و اشک هایی که سرم را سنگین کرده، از چشم هایم سرازیر شود... @zane_ruz ارتباط با ادمین: @zaneruz97