مادر شد صفحه روزگار، تیره تا دفتر من گشود، مادر از هستی من، نشانه ای نیست خود بودن من چه بود، مادر ناموخت مرا زمانه درسی رندانه ام آزمود، مادر من دُرّ یتیم و گردش چرخ از دست توام ربود، مادر در دامن روزگارم افکند از دامن خود، چه زود مادر حالیست مرا که گفتی نیست گریم همه رود رود مادر هر روز سپهر، سفله داغی بر داغ دلم فزود مادر از اختر من شدست گویی دریای فلک کبود مادر ابریشم بخت من تهی گشت یکباره ز تار و پود، مادر این کودک دردْ آشنا را ایکاش نزاده بود، مادر شعریست که در غم تو، فرزند با خون جگر سرود مادر «شادمان باد روح بلند آن بانویی که چنین شاعری به یادگار گذاشت» به راستی باید وجود پر برکت مادر را گرامی داشت! @zarakhsh